نامت کویر است
تمام هستي من حرفهايي ايست
كه تو نزده اي و من شنيده ام
تمام حرفهايي كه من زده ام و تو نشنيده اي،
نه ، نه … ، شنيده اي ،
تو شيفتگي مرا در حاله ماورائي تمام گفته ها و نگفته هايم ديده اي
تو ديده اي كه چگونه تك تك سلولهايم
به روح بلندت عشق مي ورزد و چگونه در عمق نگاهت ذره ذره ذوب مي شوم و
تو اين آب شدن را لذت مي بري و
من در هواي تو اوج مي گيرم و
بزرگ مي شوم
و تو چه صبورانه كوچكيم را تاب مي آوري … ،
تو بزرگي و سر شار،
سرشار از هرچه نامش شكوه است و عظيم،
هرچه خوبست و اميد،
هرچه زيباست و هر چه بلند.
تو،
تويي و
من، قطره اي از كران بي كران تو،
با تو بزرگ مي شوم، با تو اوج مي گيرم و به تو پناه مي شوم
و تو سخاوتمندانه مرا مرهم مي نهي.
و من با تو هر بار و هر بار ، از نو خلق مي شوم و
بلند و بلند تر مي پرم،
تا شايد عظمتت را نگاه كوچكي بيندازم،
اما نمي شود …،
پس دوباره خلق مي شوم و دوباره مي پرم،
آنقدر كه روزي از تو سيراب شوم،
از رنگ تو، عظمتت، سخاوت و پايداريت، بي كرانگي و استواريت،
و از نجابتت، وقتي كه معصومانه و با صلابت به من خيره سرانه نگاه مي كني … ،
با تو ام با تو، كه نامت كوير است … .