طبیعت و توریسم (طبیعت ایران و جهان، نقاط دیدنی، گردشگری)؛

طبیعت و توریسم (طبیعت ایران و جهان، نقاط دیدنی، گردشگری)؛ (http://nature.harferooz.com/index.php)
-   فیلم ها و مستندها (http://nature.harferooz.com/forumdisplay.php?f=108)
-   -   نگاهی به «خیلی دور، خیلی نزدیک» (http://nature.harferooz.com/showthread.php?t=2267)

emily 08-06-2011 06:24 PM

نگاهی به «خیلی دور، خیلی نزدیک»
 

نگاهی به «خیلی دور، خیلی نزدیک»

یقیناً تبلیغات زیبا و ابتکار «دو بیلبوردی» و عنوان بزرگ «فیلم برگزیده سال» و 6 عدد سیمرغی که در پایین بیلبورد گنجانده شده اند و نام «رضا میر کریمی» خالق اثر فوق العاده «زیر نور ماه» نقشی به مراتب کمرنگ تر از تبلیغات مردمی و «زبانی» این فیلم از سوی آنهایی که آن را دیده اند در کشاندن دیگران به تماشای آن دارند! «خیلی دور، خیلی نزدیک» فوق العاده است، هم به لحاظ ساختار تکنیکی و پیشرفته سینمایی -اعم از فیلمبرداری بی نظیر، طراحی صحنه گیرا، موسیقی تأثیرگذار و خیلی چیزهای دیگر که من سر در نمی آورم!- هم به لحاظ فیلمنامه فوق العاده، و هم به لحاظ بازی بسیار ستودنی بازیگرانش که بدون شک «نام»شان هیچ کس را به سالن سینما نمی کشاند!


تیتر مطلب را از «جلال آل احمد» گرفته ام، چرا که دکتر عالم (مسعود رایگان) هم به مانند او در زندگی اش دچار یک چاه و دو چاله شده...

دکتر عالم با ابتکاری جالب به بیننده معرفی می شود. او میهمان برنامه ای تلویزیونی (شبیه به «به خانه بر می گردیم») است. مجری برنامه بیوگرافی او را می گوید و تصاویر هم تا حدی باطن او را معرفی می کنند: باز کردن گره کراوات با اکراه بعد از تذکر مسئول، باز کردن گره دست باز هم بعد از تذکر خدمتکار، نگاه خیره او به خدمتکار بعد از تذکر خرافی اش، و از همه مهمتر مکث و اکراه او در بردن نام خدا! اینها همه گوینده این مطلب است که دکتر عالم هیچ سنخیتی با افراد حاضر در استودیو از هیچ منظری ندارد!

بعد از این سکانس، با دنیای او آشنا می شویم. دنیای او را فقط اتومبیل، موبایل، کامپیوتر، چت، شرط بندی روی مسابقات اسبدوانی، تمایل به خانم های زیبارو مثل منشی اش، پول و البته پزشکی و تخصصش تشکیل می دهند. او بعد از نگاه کنایه آمیز به مسیح مصلوب، خدمتکار و تردید در «به نام خدا» گفتن، به مادر و برادر یکی از بیمارانش هم -که خواستار بردن عزیزشان به مشهد برای شفا یافتن هستند- نگاهی عاقل اندر سفیه توأم با تأسف می اندازد! او با عقاید ملی ایرانیان هم سازگاری ندارد، مردم را با جمله « معلوم نیست جشن است یا جنگ» برای پاس داری مراسم چهارشنبه سوری سرزنش می کند. و استفاده اش از تلسکوپ هم به جای دیدن آسمان؛ دیدن خیابان و مردم توی آن است! این چاله اول زندگی اوست: غرق در دنیای مادی تکنولوژی.

چاله دوم -که البته می توان آن را ناشی از همان چاله اول دانست- رابطه اش با فرزندش است. همان درد مرفهین بی درد! این رابطه حتی جنسی مثل رابطه آن نوکیسه شکمو با پدرش -که فقط مادی بود- هم ندارد! اصولاً رابطه خاصی در میان نیست! این دکتر جراح جهانی، از بیماری فرزندش هم خبر ندارد، طبیعی است از علایق او -نگین، و نیز دنیای ستاره شناسی- هم بی خبر باشد!

اما دکتر عالم بعد از آگاهی از بیماری سامان، تلنگری می خورد. شروعی برای حرکت، تحول، و سفر... او به سامان به عنوان پزشک نگاه نمی کند، که اگر چنین بود، باید برای او هم مثل «زیبای خفته» مرگ را انتظار می کشید! اما او پدر است. و زنده شدن این حس پدری، باعث می شود فرزند دومش را هم -که آشکارا حس غریبی نسبت به پدر دارد- خالصانه در آغوش کشیده و ببوسد.

...و سفر شروع می شود. این سفر اگرچه دو روز به طول می انجامد، ولی یک زندگی است. دکتر عالم مسیری دراز را می پیماید تا تلسکوپ را به سامان برساند. همان کاری که شب قبل با چند ساعت زودتر رفتن به خانه و یا فرستادن آن با آژانس می توانست انجام دهد. تفاوت در اینجاست که دیشب حتی با آن کارها هم نمی توانست چاله دوم را پر کند اما امروز، می تواند. علاقه او به تماشای فیلم جشن تولد سامان، و صحبت با نگین، متأثر از همین عزم است.

دکتر محمود عالم، به جای این که روی صندلی در گوشه ای از اتاق عمل بنشیند و 10 میلیون تومان ناقابل تنها برای حضور فیزیکی اش دریافت کند، سر به بیابان و کویر زده. او در این راه، برای رد شدن شترها می ایستد، برای بومیان دست تکان می دهد و روحانی روستایی را سوار می کند و به او کمک می نماید. او در صدد پر کردن چاله اول است. به تعبیر همان روحانی: «راه رو اشتباه اومدی، ولی از این طرف هم راه داره.» او در صدد جبران است.

اما فرشته نجات در هیئت «نسرین» (الهام حمیدی) متجلی می شود. او نگاهی متافیزیکی به همه چیز دارد و این خصیصه او، دکتر عالم را -که در جست و جوی معناست- جرأت می بخشد تا بعد از آشفتگی ناشی از وخامت حال سامان، در صحبت با نسرین آشکارا از انکار خدا سخن بگوید. فرشته نجات، تنها همین را به او بازگو می کند: «این آقا سامان نیست که به کمک احتیاج داره». چالش زندگی دکتر، تا این جا، سامان و بیماری اش بود، اما حالا می فهمد مسئله به پیشتر باز می گردد. و این «چاه» زندگی اوست. او سفر را در پی می گیرد، به دوراهی می رسد، یک راه را انتخاب می کند، ولی برمی گردد و از دیگری می رود.

بنزین تمام شده و دکتر، پس از طی طریقی طولانی، پس از دیدن افرادی که او از آنها خیلی دور بود، ولی آنها به او خیلی نزدیک، پس از دیدن آهن آلات قراضه و باور این که تکنولوژی مردنی است، گرفتار آمده. او، ناامید، کاملاً در چاه گیر کرده، همان چاه ندیدن خدا، همان چاهی که در قبرستان ده، با وحشت به آن نگاه کرد و همان چاهی که در مطبش از آن به همراهان بیمار گفته بود: «تصور کنین یه نفر تو یه چاه تو یه بیابون گرفتار شده، نه نوری، نه صدایی، و نه حتی کسی که بدونه اون کجاست.» صدای او حتی توسط موبایل هم به سامان نمی رسد، و چراغ هم خاموش می شود، ساعت شنی مرگ دکتر محمود عالم، روی پای خود او شروع به ثانیه شماری کرده.

اما او اشتباه می کرد که «در این صورت دیگه کاری از هیچ کس ساخته نیست.» او برای «روشنایی»، دوربین را برمی دارد. اما دوربین نیاز او را روشن تر پاسخ می دهد: Playback و بازگشت، تا آن دوراهی که مسیر زندگی را اشتباه رفته بود. دکتر عالم نا ندارد، نگاهی تار به جمله «یا محول الاحوال» و...

...و ناگهان صدایی، و سپس نوری، «چاه» دکتر عالم هم به «خانه بخت» تبدیل می شود. دست سامان -نماد کودکی دکتر عالم- از بالا می آید و دست دکتر عالم از پایین به بالا... به تعبیر میکل آنژ، آفرینش آدم. دکتر محمود عالم حالا مسیر دیگر را در دوراهی برگزیده است...



اکنون ساعت 09:13 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3 می باشد.

Powered by vBulletin Version 3.8.12 by vBS
Copyright ©2000 - 2024, Jelsoft Enterprises Ltd.

Free Persian Language By Harfe rooz Ver 3.0