نگاه متفاوت براي حفاظت از يك گونه حيات وحش.
مقاله زير بر مبناي مشاهدات در پارك ملي serengeti در تانزانيا نوشته شده و سختيهاي زندگي يوزپلنگ را در جهان امروز نشان ميدهد.
در نظر بياوريم كه پارك ملي سرنگتي فقط 15 كيلومتر مربع وسعت دارد كه در آن 5 هزار قلاده يوز زندگي ميكند. در سراسر اين پارك، و مناطق مجاور مانند «ماسائي مارا» و «امباسالي» زمين پوشيده از انواع جانوراني است كه طعمه بالقوه يوزپلنگ محسوب ميشوند. با اينهمه زندگي يوزپلنگ در دشتهاي سرنگتي سخت است.
پسر عموي آسياي يوز آفريقايي، در ايران قطعا زندگي سختتري دارد. زيستگاههاي يوزپلنگ در ايران به خوبي حفاظت نميشوند و تعداد جانوران طعمه يوز روز به روز كاهش مييابد. با توجه به اينكه ساختمان بدني و رفتار يوز آفريقايي مشابه يوز ايراني است ميتوان ادعا كرد يوز ايراني هم زندگي بسيار سختي را ميگذراند. شايد رفتار يوز آفريقايي درسهايي را براي حفاظت از يوزپلنگ آسيايي بهدنبال داشته باشد.
تلاش براي بقا
يوز مادر در حال ليسيدن توله خود بود. تازه بچهها غذا خورده بودند و احتياج به تيمار و نظافت داشتند. دهان خونآلود موجب انتشار رايحه خون در دشت ميشد. جانوران درنده سرگردان مانند شيرها را ممكن بود جلب كند.
مادر با حوصله تمام كار نظافت 3 توله را به پايان رساند. بچهها شنگول از سر و كول مادر بالا ميرفتند. دم او را گاز ميگرفتند و از پشت او سر ميخوردند و به زمين ميافتادند. مادر با كمال صبر شيطنت بچهها را تحمل ميكرد. حدود 8 هفته از تولد بچهها ميگذشت و تا 18 ماهگي كه مستقل ميشدند راه زيادي را بايد طي ميكردند.
با آنهمه خطري كه در انتظار آنها بود و شايد هيچكدام به سن استقلال نميرسيدند. لانه در پاي تپه كوچكي قرار داشت و به خوبي استتار شدهبود. بعد از مدتي مقابل چشم توريستها كه از فاصله 50 متري و از داخل اتومبيل بدون سقف آنها را نظاره ميكردند بچهها خوابيدند. مادر به آهستگي برخاست. پاها و دستهاي بلندش را راست كرد.
دستها را جلو گذاشت. شانهها را پائين داد و انتهاي بدن را به بالا كشيد. حالتي شبيه خميازه. خستگي در رفت و خود را براي كار آماده كرد. پر كردن 4 شكم (3 توله و خودش) كار سنگيني بود.
مادر از لانه بيرون آمد. گردن كشيد و چشمها را مانند تلسكوپ به افق دوخت. دشت از وجود موجودات گوناگون مواج بود. ولي مادر بهدنبال طعمه دلخواهش بود؛ غزال تامپسون. نوعي آهو كه در سرعت و تغيير مسير دادن همراه يوز تكامل يافته است.
اين 2 در طول زمان با هم مسابقه دادهاند و سرعتشان به مرور زيادتر شده. حالا تفاوت بردن و باختن براي غزال مرگ و زندگي است و براي يوزپلنگ گرسنگي يا سيري خودش و تولهها.
تلسكوپ خدادادي را به كار برد و يك دسته غزال را در دو سه كيلومتري پيدا كرد. آهسته به طرف گله حركت كرد. بعد از چند دقيقه به نزديكي گله رسيد. ناگهان روي زمين خم شد و خزيد، به طرف گله پيش رفت. هدف از اين خزيدن نزديك شدن به فاصله 30 تا حداكثر100 متري غزالها بود.
او ميدانست كه اگر غزالها او را قبل از فاصله ببينند، امكان صيد نخواهد داشت. او بايد حتيالمقدور خود را به طعمه نزديك ميكرد. همين كار را هم كرد. پشت بوتهها به صورت خزيده به جلو رفت. احساس ميكرد گله متوجه حضور او شده، از اينرو بيحركت ايستاد.حتي دست راست خود را كه بلند كرده بود به زمين نگذاشت. او ميدانست كه كوچكترين حركت از جانب او توجه گله را جلب ميكند. گله آرام گرفت او را نديده بودند. چند قدم ديگر به جلو حركت كرد.
نقطههاي روي پوستش شكل بدن او را ميشكست و تشخيص طرح بدن او براي گله غيرممكن بود. مجددا بيحركت ايستاد. زاويه حركت خود را در امتداد غزال قرارداد. كمي خود را به زمين نزديك كرد. دستها و پاهايش جمع شدند و ناگهان بهطور انفجاري به حركت درآمدند. حال ديگر گله غزال با هم به حركت درآمدند. 20 تايي بودند. حدودا 50 متري فاصله بين يوز و غزال به سرعت كم ميشد.
6 ثانيه از حركت يوز گذشته بود و حال سرعتش بالاي 60 كيلومتر در ساعت بود. 5 ثانيه بعد سرعت به بيش از 70 كيلومتر رسيد و نزديك آخرين غزال گام برميداشت. مادر، اين غزال را نشان كرده بود. سنگين و آهستهتر از ديگران بود. در 2 قدمي غزال، ناگهان يوز سرعتش بهشدت كاهش يافت و غزال جان بهدر برد. يوز حدود 600 متر دويده بود و ديگر توان نداشت كه با آن سرعت ادامه دهد. پرههاي بينياش به شدت باز و بسته ميشد، تا هواي كافي به ششهايش برساند. سينهاش بالا و پايين ميرفت. به آهستگي بازگشت و پشت بوتهاي نشست. مدتها نفس نفس ميزد تا آرام گرفت و روز از نو و روزي از نو.
عجب زندگي سختي است زندگي يوز. تنها هر 5 حمله يكبار موفق به شكار ميشود.خسته از جاي برخاست. اين بار يك گله «گنو» نزديك شدند. چند كره كوچك با آنها بود. طعمه خوبي بودند. روي زمين خزيد و به گله گنو نزديك شد. باز هم با زحمت فاصله را كم كرد. در جهت خلاف حركت باد حركت ميكرد. تا بوي او به گله نرسد. و باز هم ناگهان از جايش جهيد. اين بار سرعت كمتر طعمه موجب شد كه زود به يك كره برسد. روي كره گنو پريد و او را به زمين زد. يوز گلوي كره گنو را فشرد. خودش هم از راه دهان نميتوانست تنفس كند ولي بيني پهن و عميق او قادر به تأمين هواي شش او بود.
زندگي سخت يوز
وقتي كه كره گنو بيحركت شد، يوز سريعا شروع به بازكردن حفره شكمي حيوان كرد. جگر، قلوه، و شش را بايد سريعا ببلعد. فرصت كم است. اتومبيل سرباز توريستها به يوز و طعمهاش نزديك شد. فاصله ما فقط 60 يا 70 متر بود. ناگهان سر و كله 5 كفتار از دور پيدا شد. اينها به زودي دريافتهاند كه اتومبيل توريستها وقتي متوقف ميشود شكاري در گرفته است و براي بدست آوردن طعمه به آن طرف هجوم ميبرند. ناگهان يوزپلنگ كه با آن زحمت شكار را به زمين زده بود، توسط كفتارها احاطه شد.جنگ را باخت و صحنه را خالي گذاشت.
جانش در خطر بود. كفتارها در 15 دقيقه حتي استخوانهاي كره گنو را بلعيده بودند. آنچه را كه نتوانسته بودند ببلعند، مانند دست و پا و سم يا جمجمه گنو را از بدن جدا كردند و با خود بردند. تنها يك كله بزرگ خون آلود روي زمين باقي ماند، كه آنهم بهزودي توسط باكتريها محو ميشد! عجب زندگي سختي است زندگي يوز. هنوز گرسنه بود و بايد براي خودش و تولههايش غذا بدست آورد. باز هم بايد از ابتدا شروع ميكرد. دوباره همه چيز بايد تكرار ميشد. خزيدن روي سينه تا نزديكيهاي طعمههايش رفتن و ناگهان يك حركت انفجاري و گامهايي كه هر كدام 7 متر طول داشت و در تعقيب غزال تامپسون. گله مجددا رم خورده بودند.
فاصله هر آن نزديكتر ميشد.تقريبا درست سر يك غزال فرّار رفت. باز هم غزال براي جان فرار ميكرد و يوز براي نان او را تعقيب. هرچند اگر به همين منوال پيش ميرفت، تلاش يوز هم براي نان تبديل به تلاشي براي جان ميشد.در حملات متناوب خستگي شديد ميشود. اسيد لاكتيك در عضلات فرسوده تشكيل ميشود و براي از بين بردن آن نياز به ساعتها استراحت خواهد بود. يوز دست خود را دراز كرد كه پشت پا به غزال بزند و با آن سرعت او را سرنگون كند.
ناگهان غزال با يك مانور فوقالعاده سريع، تغيير جهت آني داد و در كسري از ثانيه دهها متر از غزال فاصله گرفت. آنهم در جهت ديگري!!غزال جان سالم بهدر برد و يوز خسته بعد از چند ثانيه متوقف شد و آهسته آهسته به طرف نيزار مخفيگاه خود پيش رفت. نفس نفس بسيار تند او مدتها ادامه يافت و در نهايت سر را ميان2 دست خود قرار داد و چرت زد. «عجب زندگي سختي است زندگي يوزغروب نزديك ميشد و يوز ميانهاي با شبگردي نداشت. يكبار ديگر فرصت داشت شانس خود را امتحان كند.
اين آخرين فرصت براي امروز بود. اگر شب گرسنه ميماند شكار فردا مشكلتر ميشد. از جا برخاست و رفت. باز هم گله غزالها نزديك او بودند. چند بره غزال در ميان گله بود. اينها ميتوانستند راحتتر هدف قرار گيرند ولي براي 4 شكم گرسنه غذاي كافي تهيه نميشد. چارهاي نبود. توانايي تعقيب غزال تندرو بالغ را نداشت. يكي از برهها را تعقيب كرد و به زمين زد. گله دور شد و رفت. بعد از مدتي لاشه بره را به دندان گرفت و به طرف لانه محل حضور تولهها راه افتاد. در نزديكي لانه صداي خاص خود را سر داد.2 توله از مخفيگاه بيرون دويدند. مادر لاشه را زمين گذاشت. توله سوم نيامد كه نيامد.
با آن همه كفتار، شير و پلنگ در دشت، كوچكترين اشتباه همه چيز را تمام ميكند. مادر، فرزند را از دست داده بود....«عجب زندگي سختي است زندگي يوز. لااقل شكم آنها سير شده بود.فردا، روز از نو روزي از نو صبح با خميازهاي آغاز شد. بچهها هنوز خواب بودند. مادر بيرون زد. باز هم تلسكوپ چشمها را به كار گرفت. در دشت از غزالهاي تامپسون خبري نبود ويلدبستها (گنو) هم رفته بودند. از دور شبح يك گله پيدا شد. دقت كرد. درست بود يك گله بزرگ در حركت بود. فاصله خيلي زياد بود. با حوصله شروع به دويدن كرد. باز هم به نقطه كمين رسيد.
پشت را خم كرد و به زمين چسبيد و خزيده پيش رفت. هنوز جانوران را تشخيص نداده بود، خوب دقت كرد. يك گله گاو ميش بود كه هركدامشان حدود 8 برابر وزن او را داشتند! شانس حمله و كشتار آنان را نداشت. او 2 گوساله چند روزه را در گله نشان كرد. سنگين و ناشيانه راه ميرفتند. امكان صيد آنها وجود داشت. پيش رفت و در آخرين لحظه بهطور انفجاري به حركت درآمد. گله از جا كنده شد ولي گوسالهها پشت مادر و پدر كوهپيكر خود پنهان شدند.
يوزپلنگ از جلو چند گاو ميش خشمناك عبور كرد و سعي كرد به گوساله نزديك شود. يكي از گاوميشها ناگهان حمله كرد. شاخ راست خود را به طرف يوزپلنگ پرتاب كرد. يوز با جهشي از جلوي شاخ رد شد. ولي انتهاي بدن او به سر شاخ گير كرد. گاوميش به آساني او را روي شاخ بلند كرد و چندين متر در هوا پرتاب كرد. به زحمت از زمين برخاست و آنچه از جانش مانده بود را برداشت و فرار كرد. نيروي دويدن نداشت. شاخ گاو ميش كار خود را كرده بود. لنگ لنگان به گوشهاي خزيد. نگاهي به زخم عميق خود كرد. خون فراواني را از دست داده بود. مقداري از آنرا ليسيد. ولي خون بند نيامد. سرش گيج ميرفت. درد بيحالي، گرسنگي، خونريزي همه عذاب آور بودند. خوابش ميآمد. سر را بين 2 دست گذاشت و چشمهايش را فرو بست. به فكر بچههايش بود...
«عجب زندگي سختي بود زندگي يوز» .