طبیعت و توریسم (طبیعت ایران و جهان، نقاط دیدنی، گردشگری)؛  
بازگشت   طبیعت و توریسم (طبیعت ایران و جهان، نقاط دیدنی، گردشگری)؛ > طبیعت ایران > شهرها و روستاهای ایران

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
قدیمی 20-06-2011, 10:28 AM   #1
kodiak
(کاربر طلایی)
 
kodiak آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Feb 2011
نوشته ها: 501
Ok 24px گویش‌ گرکویه‌ای


گویش‌ گرکویه‌ای

سرزمین گرکویه، در 45 تا 200 کیلومتری نیمروز خورآیی شهر اسپهان و یکی از بخش‌های استان اسپهان می‌باشد. که امروزه به ریخت تازیسته‌ی آن، "جرقویه" شناخته است.

این سرزمین، با گستردگی نزدیک به 6450 کیلومتر چهارگوش، از سوی اپاختر با بخش‌های رودشت خورآیی و خوربری از شهرستان اسپهان، از نیمروز با شهرستان آباده از استان پارس، از خوربران با شهرستان شهرضا از اپاختر خوربری با بخش برآن نیمروزین از شهرستان اسپهان، از خورآیان با استان یزد و از نیمروز خورآیی با شهرستان ابرکو در استان یزد هم‌مرز است.

گویش مردم گرکویه یکی از گویش‌های بازمانده از زبان‌های اوستایی، پارسی باستان، پهلوی، سکایی، پارسیک و سغدی است که امروزه بیش‌تر در پیرامون کویر میانی ایران بدان سخن گفته می‌شود و از آن به نام گویش‌های میانی ایران نام می‌برند. این گویش از میان زبان‌هایی که از آن‌ها نام برده شد، بیش‌تر از زبان پهلوی مایه گرفته و در برخی از دیوان‌های سرایندگان گذشته مانند باباطاهر همدانی، مهان کشفی، فایز دشتستانی، درویش عباس گزی و نسک‌هایی چون: گویش گرینگان نوشته‌ی یحیی ذکاء و گویش تاتی و هرزندی نوشته‌ی عبدالعلی کارنگ از آن‌ها سخن به میان آمده است.

kodiak آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
قدیمی 20-06-2011, 11:39 AM   #2
kodiak
(کاربر طلایی)
 
kodiak آواتار ها
 
تاریخ عضویت: Feb 2011
نوشته ها: 501
SearchBtn شناخت‌ گويش‌ گركويه‌اي‌


شناخت‌ گويش‌ گركويه‌اي‌

‌گويش‌ مردم‌ گركويه‌ يكي‌ از گويشهاي‌ بازمانده‌ از زبانهاي‌ اوستايي‌، پارسي‌ باستان‌، پهلوي‌،سكايي‌، پارسيك‌ و سغدي‌ است‌ كه‌ امروزه‌ بيشتر در پيرامون‌ كوير مياني‌ ايران‌ بدان‌ سخن‌ گفته‌مي‌شود و از آن‌ بنام‌ گويش‌هاي‌ مياني‌ ايران‌ نام‌ مي‌برند. اين‌ گويش‌ها در ميان‌ زبانهايي‌ كه‌ از آنها نام‌برده‌ شد، بيشتر از زبان‌ پهلوي‌ مايه‌ گرفته‌ و در برخي‌ از ديوانهاي‌ سرايندگان‌ گذشته‌ مانند بابا طاهرهمداني‌، مهان‌ كشفي‌، فايز دشتستاني‌، درويش‌ عباس‌ گزي‌ و كتابهايي‌ چون‌: گويش‌ گرينگان‌ نوشتة‌يحيي‌ ذكاء و گويش‌ تاتي‌ و هرزندي‌ نوشتة‌ عبدالعلي‌ كارنگ‌ از آنها سخن‌ به‌ ميان‌ آمده‌ است‌. كتاب‌واژه‌نامة‌ راجي‌ به‌ گويش‌ مردم‌ دليجان‌، نوشتة‌ حسين‌ صفري‌ دليجاني‌ و همچنين‌ كتاب‌ واژه‌نامة‌گويش‌ بهدينان‌ يزد نوشتة‌ دكتر كتايون‌ مزداپور از تازه‌ترين‌ كارها در اين‌ زمينه‌ است‌.

براي‌ آشنا شدن‌ پژوهندگان‌ زبانهاي‌ باستاني‌ با جايگاه‌ روايي‌ اين‌ گويش‌ها، نياز به‌ يادآوري‌ است‌كه‌ جايگاه‌ آنها در برگيرندة‌ شهرها و بخشهايي‌ چون‌: بخشهاي‌ گركوية‌ باختري‌ و خاوري‌ در جنوب‌خاوري‌ اصفهان‌، بخشهاي‌ كوهپايه‌ و رودشت‌ (باختري‌ و خاوري‌) در خاور اصفهان‌، شهرستان‌ نايين‌و بخشهاي‌ پيرامون‌ آن‌، شهرستان‌ اردستان‌ و بخشهاي‌ پيرامون‌ آن‌، شهرستان‌ نطنز و بخشهاي‌ آن‌،برخي‌ از بخشهاي‌ شهرستان‌ كاشان‌ مانند جوشقان‌ قالي‌، شهرستانهاي‌ دليجان‌، خوانسار، برخوار وميمه‌، شهرستان‌ خميني‌ شهر و همچنين‌ زرتشتيان‌ يزد و كرمان‌ مي‌باشد و اگر چه‌ آهنگ‌ و روش‌گفتاري‌ اين‌ گويشها در هر بخش‌ يا شهرستان‌ با يكديگر نا هماهنگي‌هايي‌ دارد ولي‌ ريشة‌ واژگان‌ آنهايكي‌ است‌ و همگي‌ آنها در شمار گويشهايي‌ است‌ كه‌ برخي‌ از نويسندگان‌ آنها را «پهلويات‌ و برخي‌ديگر گويشهاي‌ مركزي‌ ايران‌ دانسته‌اند»

به‌ نوشتة‌ استاد جلال‌الدين‌ همايي‌، «پايگاه‌ نام‌آوري‌ زبان‌ پهلوي‌ كه‌ در زمان‌ ساسانيان‌ روايي‌داشته‌ است‌، عراق‌ عجم‌ و پاره‌اي‌ جاهاي‌ ديگر بوده‌ و زبان‌ شكسته‌اي‌ كه‌ اكنون‌ در پاره‌اي‌ ازروستاهاي‌ آنجا روايي‌ دارد و بنام‌ زبان‌ ولايتي‌ نام‌آور است‌ مانند: زبان‌ برخي‌ از روستائيان‌ پارسي‌زبان‌ همدان‌ و زبان‌ گزي‌ در اصفهان‌، نمونه‌اي‌ از يادگارهاي‌ زبان‌ پهلوي‌ است‌ و اينكه‌ در زبان‌نويسندگان‌ گذشته‌ سروده‌هايي‌ كه‌ تا اندازه‌اي‌ به‌ زبان‌ ولايتي‌ گفته‌ شده‌ به‌ نام‌ پهلويات‌ نام‌آور است‌،شايد از همين‌ روست‌. پاره‌اي‌ از سرايندگان‌ پس‌ از اسلام‌ نيز سروده‌هايي‌ به‌ سبك‌ ولايتي‌ سروده‌اندمانند: بندار رازي‌، بابا طاهر همداني‌ و روزبهان‌ شيرازي‌.»

دكتر محمد قائمي‌ استاد دانشگاه‌ اصفهان‌ نيز، گويشهاي‌ مياني‌ ايران‌ مانند: گويشهاي‌: سمناني‌ وبخشهاي‌ كاشان‌ و اصفهان‌ را از يادگارهاي‌ زبان‌ پهلوي‌ (پارتي‌) مي‌داند و مي‌نويسد: «زبان‌ پهلوي‌زبان‌ رسمي‌ دربار پارت‌ يعني‌ پادشاهان‌ اشكاني‌ است‌ و در پارت‌ و شمال‌ باختري‌ ايران‌ در آن‌ زمان‌به‌ اين‌ زبان‌ سخن‌ مي‌راندند.»

در كتاب‌ تمدن‌ ساساني‌ آمده‌ است‌: «به‌ گفتة‌ حمزة‌ اصفهاني‌، ايرانيان‌ را پنج‌ زبان‌ بوده‌ است‌:پهلوي‌، دري‌، فارسي‌، خوزي‌، و سرياني‌. زبان‌ پهلوي‌ منسوب‌ است‌ به‌ پهله‌ و پهله‌ نام‌ پنج‌ شهر،اصفهان‌، ري‌، همدان‌، نهاوند و آذربايجان‌ بوده‌ است‌.»

سيد علي‌ جناب‌ در كتاب‌ الاصفهان‌ مي‌نويسد: «در جرقويه‌ و اواخر رودشت‌ و بعضي‌ از دهات‌كوهستاني‌ (كوهپايه‌) و سدة‌ ماربين‌ نزديك‌ شهر اصفهان‌ و همچنين‌ گز و برخوار، زبان‌ مخصوصي‌دارند كه‌ ساير مردم‌ نمي‌فهمند. اسم‌ اين‌ زبان‌ ولايتي‌ است‌ و اكثر لغات‌ آن‌ پهلوي‌ است‌ كه‌ عموم‌زرتشتيان‌ استعمال‌ مي‌كنند. در قديم‌ شهري‌ در خاك‌ اسپاهان‌ بوده‌ است‌ به‌ اسم‌ پهله‌ و همچنين‌ پهله‌به‌ معني‌ شهر هم‌ مي‌باشد. شايد زبان‌ شهري‌ را خواسته‌اند عربي‌ كنند و گفته‌اند ولايتي‌ يعني‌شهري‌.»

دكتر سيروس‌ شفقي‌ استاد جغرافياي‌ دانشگاه‌ اصفهان‌ در اين‌ باره‌ چنين‌ نگاشته‌ است‌: «نشانه‌اي‌كه‌ از قدمت‌ اصفهان‌ در دست‌ داريم‌، گويش‌ مردم‌ اصفهان‌ و ديگر روستاها و دهستانهاي‌ اين‌ منطقه‌است‌ كه‌ بازماندة‌ اصل‌ و يا دگرگون‌ و ساييده‌ شدة‌ گويشهاي‌ باستاني‌ مانند: اوستايي‌ پارسي‌ باستان‌و سكايي‌ و زبان‌ پارسي‌ ميانه‌ مانند: پهلوي‌، پارسيك‌ و سغدي‌ مي‌باشد و زبان‌ شناسان‌ وپژوهندگان‌ زبانهاي‌ هند و اروپايي‌ با ضبط‌ اين‌ گويشها به‌ خوبي‌ مي‌توانند در ويژگيهاي‌ زبان‌شناسي‌زبانهاي‌ ايران‌ باستان‌ به‌ بررسي‌ بپردازند بويژه‌ گويشهاي‌: زفره‌، زواره‌، اردستان‌ و پيرامون‌ آن‌، گزبرخوار و حوالي‌ آن‌، پيكان‌ جرقويه‌ (گركويه‌) و پيرامون‌ آن‌ و سده‌ براي‌ دريافت‌ و پژوهش‌ زبانهاي‌كهن‌ داراي‌ اهميت‌ شايان‌ است‌.»

و در اينجا پيشنهاد نگارنده‌ به‌ سرپرستان‌ و كارگزاران‌ فرهنگستان‌ زبان‌ و ادب‌ پارسي‌ اين‌ است‌ كه‌بهتر است‌ تا دير نشده‌ و پيش‌ از آنكه‌ زبانهاي‌ بيگانه‌ بر زبان‌ پارسي‌ چيره‌ گردد به‌ بررسي‌ دربارة‌واژگان‌ اين‌ گويشها بپردازند و با بكارگيري‌ واژه‌هاي‌ آن‌ در بارور ساختن‌ زبان‌ پارسي‌ و پيراستن‌ آن‌ ازواژه‌هاي‌ بيگانه‌ بهره‌برداري‌ نمايند باشد كه‌ هم‌ به‌ گسترش‌ زبان‌ پارسي‌ ياري‌ كرده‌ باشند و هم‌ ازفراموش‌ شدن‌ اين‌ گويشها جلوگيري‌ نمايند.


چگونگي‌ پايداري‌ زبانهاي‌ پهلوي‌ و پارسي‌ نوين‌

«زبان‌ ايران‌ پيش‌ از اسلام‌ كه‌ مادر و ريشة‌ زبان‌ امروز ايران‌ است‌، پارسي‌ ناميده‌ مي‌شود. اين‌ زبان‌شاخه‌اي‌ از زبانهاي‌ هند و اروپايي‌ است‌ و به‌ اين‌ روش‌ با برخي‌ از زبانهاي‌ جهان‌ متمدن‌ خويشاونداست‌. زبان‌ پارسي‌از آغاز تا به‌ امروز سه‌ دورة‌ جداگانه‌ را پشت‌ سر گذاشته‌ كه‌ بدينسان‌ بخش‌بندي‌گرديده‌ است‌.

1ـ پارسي‌ باستان‌: كه‌ در زمان‌ هخامنشيان‌ روايي‌ داشته‌ و فرمانها و نامه‌هاي‌ شاهان‌ به‌ آن‌ زبان‌نوشته‌ شده‌ است‌.

2ـ پارسي‌ ميانه‌ (پهلوي‌): مي‌دانيم‌ كه‌ زبانهاي‌ ايراني‌ ميانه‌ به‌ دو گروه‌ خاوري‌ و باختري‌ بخش‌گرديده‌ و هر كدام‌ از اين‌ دو گروه‌ خود به‌ دو شاخة‌ شمالي‌ و جنوبي‌ بخش‌بندي‌ شده‌ است‌. شاخة‌شمالي‌ از گروه‌ باختري‌ را پهلوانيك‌ (پارتي‌) و شاخة‌ جنوبي‌ از گروه‌ باختري‌ را پارسي‌ ميانه‌مي‌گويند.

3ـ پارسي‌ نوين‌: زبان‌ پس‌ از اسلام‌ است‌ كه‌ با بكارگيري‌ خط‌ عربي‌ به‌ راه‌ نويني‌ گام‌ نهاد وپارسي‌ دري‌ نام‌ گرفت‌. اين‌ زبان‌ از هر دو زبان‌ پارسي‌ ميانه‌ و پهلوانيك‌ مايه‌ گرفته‌ و پس‌ از اسلام‌اندك‌اندك‌، جايگزين‌ زبانهاي‌ ايراني‌ يعني‌، سُغدي‌، پارتي‌، سكايي‌، خوارزمي‌ و بلخي‌ شده‌ و از آغازسدة‌ چهارم‌ زبان‌ مردمي‌ ايران‌ گرديده‌ است‌.

خط‌: خطي‌ را كه‌ ايرانيان‌ در روزگار باستان‌ بكار مي‌بردند خط‌ ميخي‌ نام‌ نهاده‌اند. اين‌ نامگذاري‌از آن‌ روي‌ بوده‌ است‌ كه‌ براي‌ نوشتن‌ آن‌ از ميلة‌ آهني‌ كوچك‌ يا چوبي‌ مانند ميخ‌ بهره‌ مي‌بردند وخطهايي‌ را كه‌ بر روي‌ لوح‌ گلي‌ نقش‌ مي‌كردند مانند ميخ‌ بود. اين‌ خط‌ داراي‌ 36 نشانه‌ بود و از چپ‌براست‌ نوشته‌ مي‌شد. همة‌ سنگ‌ نوشته‌هاي‌ بازمانده‌ از روزگار هخامنشي‌ به‌ اين‌ خط‌ است‌.

خطي‌ را كه‌ ايرانيان‌ در روزگار اشكاني‌ و ساساني‌ بكار مي‌بردند و تا چند سده‌ پس‌ از اسلام‌ نيز درگوشه‌ و كنار استانهاي‌ خاوري‌ ايران‌ براي‌ نگارش‌ نگارشهاي‌ انديشه‌اي‌ و فلسفي‌ وابسته‌ به‌ آيينهاي‌پيش‌ از اسلام‌ بكار مي‌رفت‌ خط‌ پهلوي‌ مي‌نامند. واژة‌ پهلوي‌ از واژة‌ «پرثو» كه‌ نام‌ اشكانيان‌ است‌گرفته‌ شده‌ است‌.»

استاد جلال‌الدين‌ همايي‌ مي‌نويسد: «آيا ايرانيان‌ در مقابل‌ اين‌ حادثه‌ (فروپاشي‌ ساسانيان‌ وپيروزي‌ عربها بر ايران‌) چه‌ كرده‌اند؟ خودداري‌ و پافشاري‌ و يا رضا و تسليم‌ محض‌؟ در اينجا بايدجنبة‌ اسلام‌ را از عرب‌ جدا كرد و گفت‌، ايرانيها دعوت‌ به‌ حقيقت‌ آيين‌ اسلام‌ را از نظر محاسني‌ كه‌داشته‌ غالباً پذيرفته‌اند ولي‌ از ابتدا تا انتها هيچوقت‌ خفت‌ خود و استيلاي‌ عرب‌ را نمي‌پسنديده‌اندو زير بار حكومت‌ عرب‌ نمي‌رفته‌اند. اين‌ است‌ كه‌ در ابتداي‌ كار با بودن‌ بحرانهاي‌ پي‌درپي‌ و ضعف‌داخلي‌ ايران‌ باز هم‌ ايرانيها نسبت‌ به‌ ساير ملل‌ براي‌ دفاع‌ از حملة‌ عرب‌ خيلي‌ مقاومت‌ و سخت‌جاني‌ كرده‌اند ولي‌ چيرگي‌ و خودبيني‌ عربها و بويژه‌ امويها چند گاهي‌ مردم‌ ايران‌ را از فرهنگ‌ وزبان‌ باستاني‌ خود بدور داشت‌ و اين‌ در جايي‌ بود كه‌ پاره‌اي‌ از ايرانيان‌ عرب‌ مأب‌ محض‌ تملق‌ وتقرب‌ و يا به‌ عقيدة‌ تجدد، خودشان‌ را بدامان‌ عرب‌ انداخته‌ و در ترويج‌ و استعمال‌ لغات‌ عربي‌بجاي‌ كلمات‌ فارسي‌ نظير ترك‌ مأبان‌ عصر مغول‌ و فرنگي‌ مأبان‌ عصر تازه‌، هجوم‌ لغات‌ عربي‌ را هرچه‌ بيشتر استقبال‌ مي‌كردند و در هر عصري‌ اين‌ كاسه‌ داغتر از آشها را ديده‌ايم‌. از سوي‌ ديگر در عصربني‌ اميه‌، تعصب‌ عرب‌ بر عجم‌ به‌ شدت‌ حكمفرما بود و حتي‌ بزور شمشير لغات‌ عربي‌ در ممالك‌اسلامي‌ منتشر مي‌شد و عموماً جدي‌ وافر در ترويج‌ زبان‌ عربي‌ و محو ساير زبانها داشتند.»

بدرستي‌ يكي‌ از زيانهاي‌ بزرگي‌ كه‌ بر پيكر زبان‌ پارسي‌ رسيد، برگردان‌ ديوانهاي‌ دارايي‌فرمانروايي‌ امويها از زبان‌ و خط‌ پهلوي‌ به‌ زبان‌ و خط‌ عربي‌ بود كه‌ بدست‌ يكي‌ از سر سپردگان‌ايراني‌ تبار دربار حجاج‌ يوسف‌ ثقفي‌ (41 - 95 ه.ق‌) در زمان‌ فرمانروايي‌ عبدالملك‌ مروان‌ اموي‌انجام‌ گرفت‌.

در كتاب‌ تمدن‌ ساساني‌ آمده‌ است‌ «دفاتر جمع‌ و خرج‌ ماليات‌ تا زمان‌ حجاج‌بن‌يوسف‌ثقفي‌ كه‌ والي‌ عراق‌ بود به‌ زبان‌ پارسي‌ و با همان‌ سبك‌ دفاتر قديم‌ ايران‌ بود. زيرا عربها به‌ اين‌ رسوم‌و فنون‌ آشنا نبودند و ياد گرفتن‌ آنرا نيز براي‌ خود حقارت‌ و خواري‌ مي‌دانستند. در آن‌ هنگام‌ بين‌«زادان‌ فرخ‌» مأمور محاسباتي‌ ديوان‌ و «صالح‌بن‌عبدالرحمن‌» كه‌ زير دست‌ او كار مي‌كرد، مناقشه‌ شدو صالح‌ گفته‌ بود كه‌ دواوين‌ را مي‌تواند به‌ زبان‌ عربي‌ تبديل‌ نمايد. (پدر صالح‌ از اسراي‌ سيستاني‌ وخودش‌ در بصره‌ به‌ دنيا آمده‌ بود) زادان‌ فرخ‌ از اين‌ مسئله‌ خشمگين‌ شد و پس‌ از مرگ‌ او كارهاي‌محاسباتي‌ به‌ صالح‌ محول‌ و وي‌ دفاتر محاسباتي‌ را به‌ زبان‌ عربي‌ ترجمه‌ نمود. «مردان‌ شاه‌» پسرزادان‌ فرخ‌ هر چه‌ كرد كه‌ صالح‌ را از اين‌ عمل‌ باز دارد نشد. حتي‌ راضي‌ شد كه‌ يكصد هزار درهم‌ به‌ اوبدهد كه‌ از اين‌ خيال‌ و عمل‌ منصرف‌ گردد ولي‌ صالح‌ كار خود را كرد. مردان‌ شاه‌ از فرط‌ دلسوزي‌گفت‌: خدا نسل‌ تو را قطع‌ كند چنانچه‌ تو ريشة‌ زبان‌ پارسي‌ را قطع‌ كردي‌.» پژمان‌ بختياري‌ سرايندة‌زمان‌ ما در اين‌ باره‌ چنين‌ سروده‌ است‌:

چو تازي‌ زبان‌ گرم‌ بازار شدزبان‌ نياكان‌ ما خوار شد
بجنبيد از هر طرف‌ خامه‌هابه‌ تازي‌ زبان‌ كرده‌ شد نامه‌ها
به‌ فرهنگ‌ و دستور تازي‌ زبان‌بسي‌ پارسي‌ مرد شد تر زبان‌
يك‌ از ديگري‌ ياوري‌ خواسته‌به‌ كين‌ زبان‌ نيا خواسته‌
همان‌ صالح‌ بد رگ‌ بد سرشت‌كه‌ ديوان‌ به‌ گفتار تازي‌ نوشت‌
نه‌ آتش‌ به‌ گلزار انديشه‌ زدكه‌ بر ريشة‌ كشوري‌ تيشه‌ زد

تبه‌ گشت‌ بخت‌ و سيه‌ گشت‌ هوربلندي‌ شد از نام‌ ايران‌ بدور «ولي‌ هوش‌ و ذكاوت‌ ايرانيان‌ كار خود را كرد و از آميختن‌ كلمات‌ عربي‌ و فارسي‌، تشكيل‌ زبان‌ وخطي‌ را دادند كه‌ به‌ پارسي‌ دري‌ معروف‌ است‌ و چون‌ ديگر كشورهاي‌ تحت‌ تسلط‌ عرب‌ كه‌ زبان‌ آنهابكلي‌ عوض‌ و عربي‌ شد، ايران‌ تنها كشوري‌ است‌ كه‌ نگذاشت‌ نفوذ زبان‌ عربي‌ بكلي‌ زبان‌ قديمش‌ رامتروك‌ سازد و با ظهور دولتهاي‌ ايراني‌ نژاد و گويندگان‌ و نويسندگان‌ وطن‌ پرست‌، چون‌ حكيم‌فردوسي‌ مانع‌ از نفوذ كامل‌ زبان‌ عربي‌ شدند.»

فرمانروايان‌ ستمگر اموي‌ در روايي‌ خط‌ عربي‌ تا اندازه‌اي‌ پيروزيهايي‌ بدست‌ آوردند ولي‌ زبان‌پارسي‌ با آنكه‌ اندك‌ دگرگوني‌ در زير فشار كارگزاران‌ عرب‌ در آن‌ پديد آمد، همچنان‌ در گوشه‌ و كنارايران‌ پايدار ماند و سرانجام‌ پس‌ از دويست‌ سال‌ كشمكش‌ ميان‌ مردم‌ ايران‌ و فرمانروايان‌ اموي‌ وعباسي‌، سرزمين‌ ايران‌ نيز از چنگ‌ كارگزاران‌ عرب‌ بدر آمد و جدا سري‌ خود را باز يافت‌.

مردم‌ اين‌سرزمين‌ كهنسال‌ اگر چه‌ دين‌ اسلام‌ را به‌ انگيزة‌ برادري‌ و برابري‌ كه‌ از برنامه‌هاي‌ آن‌ بشمار مي‌رفت‌پذيرفتند ولي‌ خود را از يوغ‌ بندگي‌ عربها رها كردند و اين‌ كار بزرگ‌ از هنگامي‌ آغاز گرديد كه‌«يعقوب‌ ليث‌ صفاري‌ در پاسخ‌ سراينده‌اي‌ كه‌ در ستايش‌ وي‌ سروده‌اي‌ به‌ زبان‌ عربي‌ سروده‌ بودگفت‌: چيزي‌ راكه‌ من‌ اندر نيابم‌ چرا بايد گفت‌؟» و اين‌ كوششها هنگامي‌ ببار نشست‌ كه‌ نويسندگان‌ وسرايندگان‌ بزرگ‌ و نام‌آوري‌ چون‌ رودكي‌ سمرقندي‌، دقيقي‌ توسي‌ و حكيم‌ ابوالقاسم‌ فردوسي‌توسي‌ توانستند با پايمردي‌ و ازخودگذشتگي‌ بيش‌ از اندازه‌، پس‌ از گذشت‌ سيصد سال‌ سرانجام‌فرهنگ‌ ايران‌ و زبان‌ پارسي‌ را از نو زنده‌ ساخته‌ و به‌ كالبد نيمه‌ جان‌ آن‌ جان‌ تازه‌اي‌ بدمند و اين‌ زبان‌پارسي‌ كنوني‌ كه‌ امروز، در سرزمين‌ ايران‌ بزرگ‌ بر زبان‌ مردم‌ روان‌ است‌ يادگار كوششهاي‌ بي‌دريغ‌آن‌ سخنسرايان‌ وبزرگمردان‌تاريخ‌ ايران‌زمين‌ است‌ و اگر نبود آن‌ پايداريهاوايستادگيها چه‌بسا كه‌ اكنون‌نشاني‌ از زبان‌ پارسي‌ و فرهنگ‌ آريايي‌ در پهنة‌ خاور ميانه‌ بر جاي‌ نمانده‌ بود.

گسترش‌ زبان‌ پارسي‌ دري‌ در شهرها و پايدار ماندن‌ زبان‌ پهلوي‌ در روستاها
«واژة‌ دري‌ به‌ معني‌ درباري‌ است‌ و آن‌ زبان‌ دولتي‌ و دستگاه‌ ساساني‌. اين‌ زبان‌ دنبالة‌ زبان‌ پهلوي‌ساساني‌ است‌ كه‌ در آن‌ نشانه‌هايي‌ از زبانهاي‌ پهلوي‌ اشكاني‌ و سغدي‌ نيز ديده‌ مي‌شود. اين‌ گويش‌در خاور ايران‌ رواج‌ داشت‌ و انگيزة‌ رواج‌ آن‌ در خاور ايران‌ آن‌ است‌ كه‌ يزدگرد سوم‌ ساساني‌ هنگامي‌كه‌ به‌ خراسان‌ و مرو مي‌رفت‌ سپاه‌ و دستگاه‌ درباري‌ خود را نيز به‌ همراه‌ برد و پس‌ از كشته‌ شدن‌ وي‌بدست‌ آسياباني‌ در مرو، پيرامونيان‌ او در خراسان‌ پراكنده‌ شده‌ و زبان‌ پارسي‌ دري‌ را در آنجا رواج‌دادند.»

«در زمان‌ ناصرخسرو (394 - 481ه.ق‌) و يا اندكي‌ پيش‌ از آن‌، زبان‌ پارسي‌ دري‌ از خاستگاه‌خود خراسان‌ برون‌ آمد. و به‌ درون‌ ايران‌ و اندكي‌ پس‌ از آن‌ به‌ آذربايجان‌ نيز راه‌ يافت‌. در اصفهان‌مردم‌ آن‌ بيشتر زبان‌ پهلوي‌ مي‌دانستند. گويا فخرالدين‌ اسعدگرگاني‌، سرودن‌ داستان‌ «ويس‌ و رامين‌»را در ميان‌ سالهاي‌ (446 - 455ه.ق‌) به‌ پايان‌ برده‌ است‌. اين‌ داستان‌ نخست‌ به‌ زبان‌ پهلوي‌ بوده‌ كه‌جداي‌ از بازمانده‌هاي‌ فرهنگي‌ ايران‌ پيش‌ از اسلام‌ به‌ زبان‌ عربي‌ ترجمه‌ نشده‌ بود و نوشتة‌ پهلوي‌ آن‌بويژه‌ در اصفهان‌ بود. پس‌ از آنكه‌ در زمان‌ ملكشاه‌ سلجوقي‌ (465 - 485ه.ق‌) شهر اصفهان‌ به‌پايتختي‌ برگزيده‌ شد و بويژه‌ آنكه‌ در آن‌ زمان‌ زبان‌ پارسي‌ دري‌ زبان‌ دولتي‌ ايران‌ شده‌ بود، اندك‌اندك‌زبان‌ دري‌ بر زبان‌ پهلوي‌ در شهرها چيرگي‌ يافت‌.»

پس‌ از روايي‌ زبان‌ پارسي‌ دري‌ در شهرهايي‌ مانند اسپهان‌، زبان‌ پهلوي‌ در بخشها و روستاهاي‌ آن‌همچنان‌ پايدار ماند و بدين‌ روش‌ از نابودي‌ رهايي‌ يافت‌. ولي‌ از آنجا كه‌ مردم‌ روستاها و بخشها درهر استان‌ به‌ هنگام‌ نامه‌نگاري‌ با سازمانهاي‌ كشوري‌ ناچار از نگارش‌ نامه‌ها به‌ زبان‌ پارسي‌ دري‌ وخط‌ پارسي‌ نوين‌ بوده‌اند، برخي‌ از واژگان‌ زبان‌ پارسي‌ دري‌ و زبان‌ عربي‌ نيز در زبان‌ نوشتاري‌ آنان‌راه‌ يافت‌ و از سوي‌ ديگر خط‌ پهلوي‌ نيز روايي‌ خود را در ميان‌ پهلوي‌ زبانها از دست‌ داد. از اينرو ازآن‌ پس‌ تا به‌ امروز، مردم‌ اينگونه‌ بخشها و روستاها در زبان‌ گفتاري‌ از زبان‌ پهلوي‌ و در زبان‌ نوشتاري‌از خط‌ پارسي‌ نوين‌ بهره‌ مي‌برند.


سرانجام‌ زبان‌ پهلوي‌ در سرزمين‌ گركويه‌

پس‌ از روايي‌ زبان‌ پارسي‌ دري‌ در شهر اصفهان‌ در زمان‌ سلجوقيان‌، مردم‌ سرزمين‌ گركويه‌ كه‌بيشتر آنان‌ همچنان‌ به‌ دين‌ و آيين‌ زرتشتي‌ پاي‌بند بوده‌اند و همچنين‌ يكدست‌ ماندن‌ مردم‌ اين‌سامان‌ و دلبستگي‌ آنان‌ به‌ فرهنگ‌ باستاني‌، انگيزه‌اي‌ گرديد تا زبان‌ پهلوي‌ همچنان‌ روايي‌ پيشين‌خود را از دست‌ ندهد و اين‌ روند تا روزگار صفويان‌ كه‌ آيين‌ شيعه‌ آيين‌ همگاني‌ مردم‌ ايران‌ گرديدهمچنان‌ پايدار بوده‌ است‌.

در زمان‌ شاه‌عباس‌ صفوي‌ بار ديگر اصفهان‌ به‌ پايتختي‌ ايران‌ برگزيده‌ شدو استان‌ اصهفان‌ در پرتو آن‌ رو به‌ آباداني‌ و پيشرفت‌ نهاد و در پي‌ آن‌ سرزمين‌ گركويه‌ نيز كه‌ شاخه‌اي‌از راه‌ ابريشم‌ از آن‌ مي‌گذشت‌ از اين‌ رويداد بي‌بهره‌ نماند و آباداني‌ خود را بازيافت‌. آباداني‌ وروايي‌بازرگاني‌ و كشاورزي‌ در زمان‌ شاه‌عباس‌ در اين‌ سرزمين‌، خود انگيزه‌اي‌ گرديد تا كوچندگاني‌ چون‌:ميرمحمدحسين‌ كرماني‌ در زمان‌ شاه‌عباس‌ صفوي‌ و خاندان‌ خليفه‌سلطان‌ به‌ رهبري‌ ميرزارفيع‌الدين‌محمد در زمان‌ شاه‌صفي‌ به‌ سرزمين‌ گركويه‌ روي‌ آورده‌ و در آنجا ماندگار گردند.

روي‌آوردن‌ اين‌ خاندانها كه‌ زبان‌ آنان‌ پارسي‌ دري‌ بوده‌ است‌ انگيزه‌اي‌ شد تا اين‌ زبان‌ در برخي‌ ازروستاهاي‌ گركويه‌ مانند روستاهاي‌ محمدآباد و نصرآباد در باختر و رامشه‌ در جنوب‌ روايي‌ يابدبگونه‌اي‌ كه‌ تا زمان‌ جنبش‌ مشروطه‌خواهي‌ در روستاهاي‌ محمدآباد، نصرآباد و رامشه‌، زبان‌ پارسي‌دري‌ زبان‌ همگاني‌ مردم‌ اين‌ روستاها گرديد. از سوي‌ ديگر داد و ستد و همسايگي‌ مردم‌ روستاهاي‌جنوبي‌ گركويه‌ مانند: اسفنداران‌، حارث‌آباد، فيض‌آباد، مباركه‌ و احمدآباد با شهرستانهاي‌ شمالي‌استان‌ پارس‌ نيز ماية‌ گسترش‌ زبان‌ پارسي‌ دري‌ در آنجا گرديد. يكي‌ از نشانه‌هاي‌ هنايش‌پذيري‌ زبان‌مردم‌ جنوب‌ گركويه‌ بويژه‌ روستاي‌ اسفنداران‌ از زبان‌ مردم‌ استان‌ پارس‌، بكار بردن‌ واژة‌ «گي‌» يا «كي‌»بجاي‌ «كه‌» است‌ كه‌ اين‌ واژه‌ در كتاب‌ فارسنامة‌ ابن‌ بلخي‌ بسيار آمده‌ است‌.

تاخت‌ و تاز افغانها يكي‌ ديگر از انگيزه‌هاي‌ روايي‌ پارسي‌ دري‌ در جنوب‌ گركويه‌ است‌. در سال‌1142ه.ق‌ پس‌ از آنكه‌ بيشتر مردم‌ روستاي‌ مالواگرد در جنوب‌ گركويه‌ بدست‌ لشكريان‌ اشرف‌ افغان‌از ميان‌ رفتند، گروهي‌ از مردم‌ كرمان‌ و همچنين‌ روستاي‌ جلوان‌ اصفهان‌ جايگزين‌ آنها شدند و زبان‌دري‌ را در آنجا گسترش‌ دادند.

كوچ‌ كردن‌ دامداران‌ كوچرو از استان‌ پارس‌ به‌ روستاهاي‌ نصرآباد ومحمدآباد كه‌ بيشتر در زمان‌ افشاريان‌ و زنديان‌ به‌ اين‌ سامان‌ كوچ‌ كرده‌اند، و زبان‌ آنان‌ پارسي‌ دري‌است‌ يكي‌ ديگر از اين‌ نمونه‌هاست‌. در پي‌ گسترش‌ آموزش‌ و پرورش‌ و رسانه‌هاي‌ گروهي‌ پس‌ ازجنگ‌ جهاني‌ دوم‌، روند گرايش‌ مردم‌ اين‌ سرزمين‌ به‌ زبان‌ پارسي‌ دري‌ افزايش‌ چشمگيري‌ يافت‌،بگونه‌اي‌ كه‌ ديري‌ نخواهد پاييد كه‌ واپسين‌ سنگرهاي‌ زبان‌ پهلوي‌ كه‌ جاهايي‌ چون‌:

نيك‌آباد،حسن‌آباد، دستگرد، خارا، كمال‌آباد، يخچال‌، مزرعه‌ عرب‌، پيكان‌، حيدرآباد، سعادت‌آباد،آذرخواران‌، حسين‌آباد، گنج‌آباد و سيان‌ است‌ نيز گشوده‌ شود. زيرا امروزه‌ بيش‌ از 30% از مردم‌روستاهاي‌ نامبرده‌ بويژه‌ جوانان‌ و نوجوانان‌، به‌ زبان‌ پارسي‌ دري‌ روي‌ آورده‌اند و گمان‌ مي‌رود تابيست‌ سال‌ آينده‌ گويش‌ گركويه‌اي‌ كه‌ يادگار زبانهاي‌ پارسي‌ باستان‌، اوستايي‌ و پهلوي‌ است‌ نه‌ تنهااز بخشهاي‌ گركوية‌ باختري‌ و خاوري‌ بلكه‌ از همة‌ بخشهاي‌ استان‌ اصفهان‌ رخت‌ بربندد. از اينرو جادارد دست‌اندركاران‌ و كارگزاران‌ فرهنگي‌ و همچنين‌ فرهنگستان‌ زبان‌ و ادب‌ پارسي‌ براي‌ پربارساختن‌ زبان‌ پارسي‌ و زدودن‌ آن‌ از واژه‌هاي‌ بيگانه‌، از واژه‌هاي‌ اين‌ گويشها بالاترين‌ بهره‌ را برگيرند تادست‌ كم‌ نشاني‌ از آنها كه‌ ريشه‌ در تاريخ‌ و فرهنگ‌ چند هزار سالة‌ سرزمين‌ كهنسال‌ ايران‌ دارند براي‌آيندگان‌ بيادگار بماند.

هنايش‌ رسانه‌هاي‌ گروهي‌ در گسترش‌ زبان‌ پارسي‌ و فرهنگ‌ ايران‌
آيا در جايي‌ كه‌ امروزه‌ زبان‌ پارسي‌ خود در بند واژه‌هاي‌ انگليسي‌، فرانسوي‌، عربي‌، تركي‌ ومغولي‌ است‌ مي‌توان‌ سخن‌ از پايدار ماندن‌ زبان‌ پهلوي‌ به‌ ميان‌ آورد؟ بدبختانه‌ امروزه‌ در كشورهاي‌جهان‌ سوم‌، گروهي‌ به‌ خودباختگي‌ در برابر فرهنگ‌ و زبان‌ بيگانگان‌ دچار شده‌ و فرهنگ‌ بيگانه‌بويژه‌ فرهنگ‌ باختر زمين‌ را برتر از فرهنگ‌ خودي‌ مي‌پندارند و بسي‌ جاي‌ بدبختي‌ است‌ كه‌ در كشورما نيز از اين‌ گونه‌ خود باختگان‌ كم‌ نيستند و آيا گاه‌ آن‌ نرسيده‌ است‌ در اين‌ زمان‌ كه‌ با فروپاشي‌ كشورشوروي‌ پيشين‌، چيرگي‌ زبان‌ و فرهنگ‌ روسي‌ از كشورهاي‌ آسياي‌ ميانه‌ و قفقاز رخت‌ بر بسته‌ است‌،كارگزاران‌ فرهنگي‌ كشور بخود آيند و با گسترش‌ فرهنگ‌ ايراني‌ و زبان‌ و ادب‌ پارسي‌ مردماني‌ را كه‌در كشورهايي‌ چون‌: تاجيكستان‌، افغانستان‌، ازبكستان‌، آذربايجان‌، ارمنستان‌ و گرجستان‌ چشم‌ به‌اين‌ فرهنگ‌ و زبان‌ پربار دوخته‌اند بيش‌ از اين‌ چشم‌ براه‌ نگذارند تا بار ديگر همانند گذشته‌ فرهنگ‌ وادب‌ ايران‌ كه‌ روزگاري‌ پهنة‌ بزرگي‌ از كرانه‌هاي‌ خاوري‌ درياي‌ مديترانه‌ تا كوههاي‌ هيماليا در دل‌ آسيارا در نورديده‌ بود، شكوه‌ از دست‌ رفته‌ را باز يابد و چنانچه‌ امروز در اين‌ راه‌ گامهاي‌ استوار برداشته‌نشود فردا بسيار دير خواهد بود و ديري‌ نخواهد پاييد كه‌ پرتوهاي‌ ماهواره‌هاي‌ باختر زمين‌ نه‌ تنهااين‌ گاه‌ بدست‌ آمده‌ را از ما خواهند گرفت‌ بلكه‌ فرهنگ‌ و زبان‌ پارسي‌ را كه‌ داراي‌ پيشينه‌اي‌ چند هزارساله‌ در اين‌ گوشه‌ از جهان‌ است‌، از روي‌ كرة‌ زمين‌ ناپديد خواهند ساخت‌. از اينرو امروزه‌ كوشش‌ دراين‌ سنگر بزرگ‌ و پاسداري‌ از اين‌ يادگار گرانبها، كوششي‌ است‌ در راه‌ سربلندي‌ و پيشرفت‌ فرهنگي‌كشور و سرافرازي‌ مردم‌ آن‌ كه‌ در برگهاي‌ زرين‌ تاريخ‌ ايران‌ بيادگار خواهد ماند و آيندگان‌ از اين‌كوششها به‌ نيكي‌ ياد خواهند نمود و اين‌ خود از هنايش‌ پذيرترين‌ راههاي‌ ايستادگي‌ در برابر چيرگي‌فرهنگ‌ بيگانه‌ بويژه‌ فرهنگ‌ باختر زمين‌ خواهد بود و سرانجام‌ سرزمين‌ ايران‌ بزرگ‌ را از گزندبيگانگان‌ و جهانخواران‌ بدور مي‌دارد. چه‌ خوش‌ گفته‌ است‌ حافظ‌ شيرين‌ سخن‌ كه‌:

سالها دل‌ طلب‌ جام‌ جم‌ از ما مي‌كردوانچه‌ خود داشت‌ ز بيگانه‌ تمنا مي‌كرد
گوهري‌ كز صدف‌ كون‌ و مكان‌ بيرون‌ است‌طلب‌ از گمشدگان‌ لب‌ دريا مي‌كرد.


پيوند گويش‌ گركويه‌اي‌ با ديگر زبانهاي‌ آريايي‌


يكي‌ از ويژگيهاي‌ اين‌ گويش‌، پيوند بسياري‌ از واژگان‌ آن‌ با زبانهاي‌ باستاني‌ ايران‌ مانند زبانهاي‌مادي‌، اوستايي‌، پارسي‌ باستان‌، پارسي‌ ميانه‌ و برخي‌ از زبانهاي‌ هند و اروپايي‌ است‌ كه‌ در اينجاچكيده‌اي‌ از آنها به‌ آگاهي‌ مي‌رسد.
آذرخواران‌: an)`ar`azarxav`) نام‌ يكي‌ از روستاهاي‌ بخش‌ گركوية‌ باختري‌ و بازماندة‌ شهرباستاني‌ آذرخواران‌ در باختر گركويه‌. اين‌ نام‌ از بهم‌ پيوستن‌ دو واژة‌ آذر و خوره‌ پديد آمده‌ و چم‌ آن‌جايگاه‌ بزرگداشت‌ و ستايش‌ فروغ‌ و روشنايي‌ است‌.

آغنه‌: aqneh)`) گياهي‌ است‌ همانند بوتة‌ اشنان‌ كه‌ در تپه‌ ماسه‌هاي‌ شمال‌ خاوري‌ گركويه‌مي‌رويد و در گذشته‌ از آن‌ براي‌ افروختن‌ آتش‌ در تنور نانوايي‌ بهره‌ مي‌بردند. گمان‌ مي‌رود نام‌ اين‌گياه‌ از واژة‌ آگني‌ خداي‌ آتش‌ در هند باستان‌ كه‌ نام‌ يكي‌ از خدايان‌ ريگ‌ ودا است‌ ريشه‌ گرفته‌ است‌،زيرا در گويش‌ گركويه‌اي‌ نشانه‌هاي‌ «گ‌» و «غ‌» به‌ آساني‌ جايگزين‌ يكديگر مي‌شوند.

آروس‌: us)`ar`) اين‌ واژه‌ به‌ چم‌ عروس‌ است‌. آروس‌ واژة‌ پارسي‌ از ريشة‌ اوستايي‌ اَرِزَ به‌ چم‌سفيد است‌ كه‌ به‌ چم‌ آراسته‌ و زيبا نيز بكار رفته‌ است‌.
آذر برزين‌: azarbarzin)`) نام‌ آتشكدة‌ آذربرزين‌ در شهر باستاني‌ آذرخَواران‌، كه‌ يكي‌ از چهارآتشكدة‌ بزرگ‌ سرزمين‌ گركويه‌ بوده‌ است‌. برزين‌ در زبان‌ پهلوي‌ به‌ چم‌ باشكوه‌ آمده‌ است‌.

تيزُنبك‌: (tizonbak) شاشدان‌. بخش‌ دوم‌ اين‌ واژه‌ با (bac) بنزيندان‌ در زبان‌ فرانسه‌ همريشه‌ است‌.

او خوارُن‌: aron)`ovxv`) نام‌ ديگر روستاي‌ آذرخواران‌. گمان‌ مي‌رود اين‌ نام‌ از واژة‌ اوستايي‌«ائير يا نِم‌ خوار نو» به‌ چم‌ فرايراني‌ گرفته‌ شده‌ كه‌ نام‌ بند هشتم‌ اشتاديشت‌ از كتاب‌ اوستا است‌.

بادگِرد: adgerd)`(b نام‌ شهر باستاني‌ بادگرد در شمال‌ گركويه‌ است‌ كه‌ در زمين‌لرزة‌ سال‌745ه.ق‌ ويران‌ گرديده‌ است‌. باد در زبان‌ پهلوي‌ يكي‌ از چهار آخشيج‌ بشمار مي‌رود و همچنين‌ نام‌فرشتة‌ گماشته‌ شده‌ بر پيوند زناشويي‌. گرد در فارسنامة‌ ابن‌بلخي‌ به‌ چم‌ شهر آمده‌ است‌.

پيكان‌ an)`(peik نام‌ شهر باستاني‌ پيكان‌ در باختر گركويه‌ كه‌ روستاي‌ كنوني‌ پيكان‌ بازماندة‌ آن‌شهر است‌. اين‌ واژه‌ در زبان‌ پهلوي‌ به‌ چم‌ فلز نوك‌ تيز سرتير و نيزه‌ آمده‌ است‌.

سَندِ و يا سِوندي‌: undi)`u - s`(sand نام‌ هندوانه‌ در گويش‌ گركويه‌اي‌ است‌. چنانچه‌ هندوانه‌با سرزمين‌ هند بستگي‌ داشته‌ باشد، آنگاه‌ سَندو يا سِوندي‌ نيز با واژة‌ سندي‌ كه‌ نام‌ هند از آن‌ گرفته‌شده‌ است‌ پيوند نزديك‌ دارد و اين‌ مي‌رساند كه‌ ريشة‌ برخي‌ از واژگان‌ گويش‌ گركويه‌اي‌ را بايد درژرفاي‌ تاريخ‌ ايران‌ باستان‌ جستجو كرد.

سيآن‌: an)`(si نام‌ شهرك‌ باستاني‌ سيآن‌ در شمال‌ باختري‌ گركويه‌ كه‌ بازماندة‌ آن‌ روستاي‌ كنوني‌سيان‌ است‌. واژة‌ سيأن‌ با «سِئن‌َ» كه‌ بخش‌ دوم‌ نام‌ سيمرغ‌ (مرغوسِئن‌) در اوستاست‌ همريشه‌ است‌.

قارنه‌: arneh)`(q نام‌ روستاي‌ قارنه‌ در شمال‌ باختري‌ گركويه‌ اين‌ نام‌ عربي‌ شدة‌ واژة‌ كارِنِه‌ است‌كه‌ از نام‌ كارن‌ يكي‌ از سرداران‌ سپاه‌ اشكاني‌ گرفته‌ شده‌ است‌.

كووِه‌: (kuveh) نام‌ سگ‌ در گويش‌ گركويه‌اي‌ است‌ و با واژة‌ اِسَپكو يا سپاكو كه‌ در زبان‌ مادها نام‌سگ‌ ماده‌ است‌، پيوند دارد.

گيوان‌: an)`iv`(g نام‌ روستاي‌ كنوني‌ نصرآباد كه‌ در گويش‌ گركويه‌اي‌ گيوان‌ ناميده‌ مي‌شود. برابرگفته‌هاي‌ مردم‌ نصرآباد انگيزة‌ اين‌ نامگذاري‌، بنيانگذاري‌ آن‌ از سوي‌ ارشاك‌گيو اشكاني‌ است‌.

گركويه‌: (garkuyeh) نام‌ سرزمين‌ گركويه‌ كه‌ از دو واژة‌ اوستايي‌ و پهلوي‌ گر و كوي‌ پديده‌ آمده‌ وچم‌ آن‌ جايگاه‌ ستايش‌، نيايش‌ و سرود است‌.

اَمِدا: a)`(amed نام‌ يكي‌ از شهركهاي‌ باستاني‌ گركويه‌ است‌ كه‌ در جنوب‌ نيك‌آباد كنوني‌ جاي‌داشته‌ و از آنجا كه‌ در روزگار باستان‌ برابر نمودارهاي‌ تاريخي‌، رشته‌كوه‌ محمدنوجوان‌ مرز ميان‌استانهاي‌ مادپارتاكِنا و پارس‌ بزرگ‌ بوده‌ است‌، گمان‌ مي‌رود اين‌ نام‌ از واژة‌ آمادا كه‌ نام‌ آشوري‌ مادهااست‌ ريشه‌ گرفته‌ باشد.

ماه‌ پر: ahpar)`(m نام‌ شهرك‌ باستاني‌ ماه‌پر كه‌ در خاور روستاي‌ كنوني‌ پيكان‌ جاي‌ داشته‌است‌. از آنجا كه‌ در پارسي‌ دري‌ ماد به‌ ماه‌ دگرگوني‌ يافته‌ است‌. نام‌ اين‌ شهر نخست‌ مادپر بوده‌ و ازآنجا كه‌ «پر» در گويش‌ گركويه‌اي‌ به‌ چم‌ كنار و پايان‌ آمده‌ است‌ گمان‌ مي‌رود مادپر به‌ چم‌ پايان‌سرزمين‌ مادها باشد.

رامشَن‌: amىan)`(r نام‌ پايگاه‌ دهستان‌ رامشه‌ در جنوب‌ گركويه‌. رامشَن‌ واژه‌اي‌ است‌ پهلوي‌ به‌چم‌ جايگاه‌ آرامش‌ و خوشي‌. اين‌ واژه‌ در اوستا رام‌َ يا رامَن‌ آمده‌ است‌.

اُشدُر: (oىdor) به‌ چم‌ شتر. اين‌ واژه‌ در زبان‌ پهلوي‌ uىtr و در زبان‌ اوستايي‌ uxىtra است‌.

اسفنداران‌: an)`ar`(sfand نام‌ يكي‌ از روستاهاي‌ جنوب‌ گركويه‌ است‌. اين‌ نام‌ از پيوند دو واژة‌«اسفندار» و «ان‌» پديد آمده‌ است‌. بخش‌ نخست‌ آن‌ از نام‌ فرشتة‌ اسپندار مذ فرشتة‌ نگهبان‌ زمين‌ درآيين‌ زرتشتي‌ ريشه‌ گرفته‌ و واژه‌اي‌ پهلوي‌ است‌. همچنين‌ واژة‌ اسپند به‌ چم‌ پاك‌ و ارجمند نيز هست‌پس‌ اسپنداران‌ به‌ چم‌ جايگاه‌ پاك‌ و ارجمند نيز مي‌باشد.

دستگرد: (dastgerd) نام‌ شهرك‌ باستاني‌ دستگرد در باختر مرداب‌ گاوخاني‌ است‌ كه‌ روستاي‌دستگرد كنوني‌ يادگار آن‌ است‌. اين‌ واژه‌ با واژة‌ dastkart در زبان‌ پهلوي‌ همريشه‌ است‌ و چم‌ آن‌:شهر، نيايشگاه‌ و خانه‌هاي‌ شادماني‌ است‌.

يسنا: a)`(yasn نام‌ يكي‌ از كاريزهاي‌ روستاي‌ پيكان‌. يسنا واژه‌اي‌ است‌ اوستايي‌ و نام‌ نخستين‌بخش‌ كتاب‌ اوستا و همريشه‌ با a`yasn در پارسي‌ باستان‌ است‌.

ينگ‌آباد: ad)`ab`(yang نام‌ پيشين‌ شهر نوبنياد نيك‌آباد است‌ كه‌ اكنون‌ پايگاه‌ بخش‌ گركوية‌باختري‌ است‌. به‌ گمان‌ نگارنده‌ اين‌ نام‌ از واژة‌ يَنگهِه‌هاتِم‌ يكي‌ از نيايشهاي‌ زرتشت‌ بدرگاه‌ اهورامزداريشه‌ گرفته‌ است‌.

دشت‌ آسمان‌: aseman)`(daىt نام‌ يكي‌ از شهركهاي‌ باستاني‌ گركويه‌ است‌ كه‌ در شمال‌ نيك‌آبادكنوني‌ جاي‌ داشته‌ و نام‌ آن‌ از واژة‌ an`garotm پهلوي‌ به‌ چم‌ آسمان‌ و سپهر ريشه‌ گرفته‌ است‌.

ك‌ِ: (ke) اين‌ واژه‌ در گركويه‌ به‌ چم‌ خانه‌ و سرا آمده‌ است‌ و همريشه‌ با كتِة‌ اوستايي‌ و kadayپهلوي‌ اشكاني‌ است‌.

كييه‌: (kiyeh) اتاق‌. اين‌ واژه‌ از katak در زبان‌ پهلوي‌ ريشه‌ گرفته‌ است‌.
هَپتا: a)`(hapt به‌ چم‌ شمارة‌ 7 است‌ كه‌ در زبان‌ سكايي‌ نيز بدينگونه‌ آمده‌ است‌.

هُشك‌ِ: (hoىke) به‌ چم‌ خشك‌ و همريشه‌ با hoىka در زبانهاي‌ اوستايي‌ و پارسي‌ باستان‌.

ياي‌ گ‌ُ: aygo)`(y به‌ چم‌ (در جايي‌ كه‌) و هم‌ پيوند با واژة‌ (yadi) در زبان‌ پارسي‌ باستان‌ است‌.
كَت‌ خودا: a)`(katxud دهدار، دهبان‌. همريشه‌ با ay`katak xvat در زبان‌ پهلوي‌ است‌.
ساتا: a)`at`(s صدتا، صد و همانند واژة‌a`at`s در زبان‌ پارسي‌ باستان‌ و اوستايي‌ و از ديدگاه‌پيوند با ديگر زبانهاي‌ هند و اروپايي‌، همريشه‌ با a`at`s در زبان‌ فنلاندي‌.
اَمبار: ar)`(amb انبار. جايگاه‌ نگهداري‌ كالا. اين‌ واژه‌ از واژة‌ ara`hamb در پارسي‌ باستان‌ گرفته‌شده‌ و با ambara در زبان‌ عيلامي‌ نيز از يك‌ ريشه‌ است‌.
جنيدِمُن‌: (jindemon) نواختن‌ ساز موسيقي‌ و پنبه‌زدن‌ با كمان‌ پنبه‌زني‌ و با واژة‌ jan به‌ چم‌ زدن‌در پارسي‌ باستان‌ هم‌ پيوند است‌.
زووُن‌: (zuvon) زبان‌، اين‌ واژه‌ يكسان‌ با an`zuw در پارسي‌ ميانة‌ ترفاني‌ است‌.
ايكي‌: (iki) شمارة‌ يك‌. و با a`aiwatk در پارسي‌ باستان‌ هم‌ پيوند است‌.
كَرتِمُن‌: on)`(kartem انجام‌ دادن‌. همريشه‌ با kartan در پارسي‌ باستان‌.
دارتِمُن‌: artemon)`(d داشتن‌. و همريشه‌ با arayat`d و aret`d در پارسي‌ باستان‌ است‌.
پُرِه‌: (poreh) پسر. پور و دگرگون‌ شدة‌ واژة‌ puhr در زبان‌ پهلوي‌ اشكاني‌
مايه‌: ayeh)`(m ماده‌ و همريشه‌ با ayag`m در پارسي‌ ميانة‌ باختري‌.
هاما: a)`am`(h «ما» و دگرگون‌ شدة‌ واژة‌ ah`am در پارسي‌ ميانه‌ است‌.
تُم‌: (tom) «تخم‌» و همان‌ ohm`T در زبان‌ پارسي‌ ميانة‌ ترفاني‌ است‌ كه‌ آن‌ هم‌ بازماندة‌a`tauhm در پارسي‌ باستان‌ است‌.
بِرا: a)`(ber برادر و همريشه‌ با ad`br در پارسي‌ ميانة‌ ترفاني‌ است‌.
ب‌ُ: (bo) بود. و همريشه‌ با baw در زبان‌ اوستايي‌ است‌.
دورو: (duru) دروغ‌. و همانند با ow`dr در پارسي‌ ميانه‌.
وَس‌: (vas) بس‌. و همانند was در زبان‌ پارسي‌ ميانه‌ است‌.
مَرتِه‌: (marteh) مرده‌. و هم‌ پيوند با marta در زبان‌ پارسي‌ باستان‌.
گوگرد: (gugerd) كبريت‌. و همريشه‌ با واژة‌ ogart`g در زبان‌ پهلوي‌.
دِمادُن‌: adon)`(dem سوراخي‌ كه‌ از آن‌ هوا به‌ درون‌ تنور نانوايي‌ مي‌دمد. اين‌ واژه‌ با واژة‌(damitan) در زبان‌ پهلوي‌ هم‌ پيوند است‌.
نودا: a)`ovd`(n شمارة‌ 9 و هم‌ پيوند با nawa در پارسي‌ باستان‌.
خِن‌ُومُن‌: (xonomon) خانه‌ و كاشانه‌. همريشه‌ با واژه‌هاي‌ an`x و an`m در زبان‌ پهلوي‌.
تاژ نامُن‌: amon)`ajn`(t تاخت‌ و تاز. هم‌ پيوند با tacinten در زبان‌ پارسي‌ باستان‌.
هيند: (hind) هستند. هم‌ پيوند با henti در پارسي‌ باستان‌.
دِيدا: a)`(deid ده‌، ده‌تا. و همريشه‌ با a`dad در اوستايي‌ و day در پارسي‌ ميانة‌ ترفاني‌.
جين‌ جي‌: (jinji) زن‌. و هم‌ پيوند با jani در زبان‌ اوستايي‌.
سِرا: a)`(ser خانه‌. هم‌ پيوند با aw`sr در پهلوي‌ اشكاني‌ ترفاني‌.
بي‌: (bi) ديگر. هم‌ پيوند با bid در زبان‌ پهلوي‌ اشكاني‌.
آرتِمُن‌وبَرتِمُن‌: artemonobartemon)`) آوردن‌ و بردن‌. و همريشه‌ با et`awar` و baret درپارسي‌ باستان‌.
اُ: (o) و. و همريشه‌ با ud در زبان‌ اوستايي‌ و پارسي‌ باستان‌.
ايژير: (ijir) زيبا. و همريشه‌ با hucihr در پارسي‌ باستان‌ و پارسي‌ ميانه‌.
وانگ‌ُوانگ‌: ang)`angov`(v بانگ‌ گرية‌ بچه‌ و همريشه‌ با wang در پارسي‌ باستان‌ و ميانه‌.
واپَرسامُن‌: amon)`apars`(v پرسيدن‌. و هم‌ پيوند با prsa در پارسي‌ باستان‌.
ويش‌: (viى) بيش‌. و همريشه‌ با eى`w در پارسي‌ باستان‌.
خوچِد: (xoced) خودت‌. و هم‌ پيوند با xwad در فارسي‌ ميانة‌ ترفاني‌ و (cit) در زبان‌ اوستايي‌.
وَدتَر: (vadtar) بدتر. بخش‌ نخست‌ آن‌ هم‌ پيوند با wad در پارسي‌ ميانة‌ ترفاني‌ است‌.
خوار: ar)`(xv آسان‌. و همريشه‌ با xvarok در زبان‌ پهلوي‌ و xvarih در پارسي‌ باستان‌ است‌.
هيار: ar)`(heiy كسي‌ كه‌ از خود زمين‌ كشاورزي‌ كم‌ دارد و براي‌ ديگران‌ در كشتزارها كار مي‌كندو همريشه‌ با ar)`(hayy به‌ چم‌ يار در پارسي‌ ميانه‌.
وارُن‌: aron)`(v باران‌. همريشه‌ با an`ar`v در زبان‌ پهلوي‌ و هم‌ پيوند با واژة‌ وارونا خداي‌آسمان‌ بيكران‌، از كهنترين‌ خدايان‌ نژاد آريا.
خواشي‌: aىi)`(xv خوشي‌. و هم‌ پيوند با oىih`xvatd در پارسي‌ ميانه‌.
كِي‌بُنو: (keibonu) كدبانو. هم‌ پيوند با anuk`katakb در زبان‌ پهلوي‌.
سِوت‌: ut)`(s سود، بهره‌. و همريشه‌ با ut`s در زبان‌ پارسي‌ ميانة‌ ترفاني‌.
دُشخوار: ar)`(doىxv دشوار. هم‌ پيوند با rft`a`dizw در زبان‌ پهلوي‌ اشكاني‌.
مِرُنِه‌: (meroneh) مي‌ميرم‌. هم‌ پيوند با maran در زبان‌ پهلوي‌ اشكاني‌.
بينِه‌: (bineh) به‌ بين‌. و همريشه‌ با واژة‌ ah`en`w در زبان‌ پهلوي‌ اشكاني‌.
خُرَم‌: (xorram) شاد و خندان‌. همريشه‌ با am`ar`hu در زبان‌ پهلوي‌ اشكاني‌.
آرت‌: art)`) آرد. و هم‌ پيوند با واژة‌ artak در زبان‌ پهلوي‌.
اِور: uvr)`(e ابر. و همريشه‌ با awr در زبان‌ پهلوي‌.
يِوَرُن‌: (yevaron) اين‌ سو. و همريشه‌ با avaron در زبان‌ پهلوي‌.
وَشدِمُن‌: aىdemon)`(v گذشتن‌ و سپري‌ شدن‌. و همريشه‌ با vitaىtan در زبان‌ پهلوي‌.
كِول‌: ul)`(k تبنوشة‌ گِرد سفالين‌، هم‌ ريشه‌ با كابل‌ (سيم‌ روپوش‌دار) در زبان‌ فرانسه‌
وِچِه‌: (veceh) كودك‌، بچه‌ و همريشه‌ با vacvak در زبان‌ پهلوي‌.
تِوِره‌: ureh)`(t شغال‌، و همريشه‌ با turak در زبان‌ پهلوي‌.
وَرف‌: (varf) برف‌، و دگرگون‌ شدة‌ واژة‌ vafr در زبان‌ پهلوي‌.
پِرِ: (pere) پريروز. و همريشه‌ با واژة‌ er`par در زبان‌ پهلوي‌.
هووُهو: o)`ovoh`(h به‌ چم‌ كوران‌ باد در راهرو و هم‌ پيوند با vahyu بنام‌ باد در پارسي‌ باستان‌.
كَس‌: (kas) كوچك‌. و همريشه‌ با واژة‌ kas در زبان‌ پهلوي‌.
كَستَر: (kastar) كوچكتر. و همريشه‌ با kastar در زبان‌ پهلوي‌.
ميره‌: (mireh) شوهر. و همريشه‌ با mirak در زبان‌ پهلوي‌.
واج‌: aj)`(v سخن‌، و همريشه‌ با ac`v در زبان‌ اوستايي‌ و واژه‌ aj`v در زبان‌ پهلوي‌.
تيك‌: (tik) خار. و همريشه‌ با tik در زبان‌ پهلوي‌.
اِسارِه‌: areh)`(ess ستاره‌ و همريشه‌ با arak`st در زبان‌ پهلوي‌ و در پيوند با زبانهاي‌ هند واروپايي‌ همريشه‌ با star در زبان‌ انگليسي‌.
آشكو: aىku)`) آشكوب‌. و همريشه‌ با aىkop` در زبان‌ پهلوي‌.
ارج‌: (arj) ارزش‌، بها. و همريشه‌ با arj در زبان‌ پهلوي‌.
اَرك‌: (ark) دژ فرمانروايي‌. و همريشه‌ با arg در زبان‌ پهلوي‌.
بُن‌: (bon) بام‌ خانه‌ يا ساختمان‌. و همريشه‌ با an`b در زبان‌ پهلوي‌.
بخت‌: (baxt) بخت‌. و همريشه‌ با baxt در زبان‌ پهلوي‌.
وَر: (var) پهنا. و همريشه‌ با var در زبان‌ پهلوي‌.
بَرتِمُن‌: artemon)`(b بردن‌. و هم‌ پيوند با burtan در زبان‌ پهلوي‌.
وَلگِه‌: (valgeh) برگ‌ درخت‌ يا كاغذ. و همريشه‌ با varg در زبان‌ پهلوي‌ با جابجايي‌ «ر» و «ل‌».
وَر: (var) از بر كردن‌. و همريشه‌ با varm در زبان‌ پهلوي‌.
وَرِه‌: (vareh) بچة‌ گوسفند. و همريشه‌ با varak در زبان‌ پهلوي‌.
بِرِونِه‌: uvneh)`(ber قاچ‌ خربزه‌ يا هندوانه‌. و همريشه‌ با brin در زبان‌ پهلوي‌.
بُز: (boz) بز. همريشه‌ با buz در زبان‌ پهلوي‌.
پاتِشا: a)`ateى`(p پادشاه‌. و همريشه‌ با a`patى در زبان‌ پهلوي‌. همچنين‌ همريشه‌ با پاتيشا درزبان‌ مردم‌ پارياب‌ در تاتارستان‌ در جنوب‌ سيبري‌.
پاك‌: ak)`(p يكسره‌ و همه‌ و همريشه‌ با ak`p در زبان‌ پهلوي‌.
تونامُن‌: amon)`on`(t تابانيدن‌. و هم‌ پيوند با tanutan در زبان‌ پهلوي‌.
گاله‌: aleh)`(g جوال‌، تاچه‌. و هم‌ پيوند با al`gvaw در زبان‌ پهلوي‌.
جووُن‌: (juvon) جوان‌. و همريشه‌ با «an`guv در زبان‌ پهلوي‌».
ژي‌: (ji) نام‌ روستاي‌ اژيه‌ در بخش‌ رودشت‌ باختري‌ و هم‌ پيوند با sea در زبان‌ انگليسي‌. زيرا ژي‌به‌ چم‌ آبگير و تالاب‌ وsea به‌ چم‌ درياست‌ و اين‌ پيوند ميان‌ زبانهاي‌ هند و اروپايي‌ را مي‌رساند.
كم‌: (kam) غربال‌ درشت‌ و هم‌ پيوند با كاماتس‌ ats)`am`(k در زبان‌ ارمني‌.
يوز: uz)`(y گردو. و هم‌ پيوند با oz`g در زبان‌ پهلوي‌.
چمبر: (cambar) دايره‌. و هم‌ پيوند با cambar در زبان‌ پهلوي‌.
دارا: a)`ar`(d آدم‌ پولدار. و هم‌ پيوند با ak`ar`d در زبان‌ پهلوي‌.
دُمب‌: (domb) دُم‌. و همريشه‌ با «dumb در زبان‌ پهلوي‌.»
دَمِه‌: (dameh) باد خنك‌ و همريشه‌ با damak در زبان‌ پهلوي‌.
دول‌: (dul) ابزاري‌ از پوست‌ يا چرم‌ كه‌ با آن‌ آب‌ از چاه‌ كشند و همريشه‌ با dul در زبان‌ پهلوي‌.
رِسُن‌: (reson) تناب‌. و همريشه‌ با rasan در زبان‌ پهلوي‌.
سيُن‌: (siyon) سان‌، گونه‌، و همريشه‌ با an`s در زبان‌ پهلوي‌.
اسبارتِمُن‌: artemon)`(sb سپردن‌. و همريشه‌ با spurtan در زبان‌ پهلوي‌.
سِور: ur)`(s سرخ‌. و همريشه‌ با sur در زبان‌ پهلوي‌.
اِسبيو: o)`(esbiy سفيداب‌ و همريشه‌ با et`sp در زبان‌ پهلوي‌.
سُمب‌: (somb) سم‌ چهار پايان‌. و همريشه‌ با sumb در زبان‌ پهلوي‌.
سِوك‌: uk)`(s گوشه‌ و كنار. و همريشه‌ با suk در زبان‌ پهلوي‌.
سووار: ar)`(suv سوار. و همريشه‌ با ar`asuw در زبان‌ پهلوي‌.
هُليكي‌: (holiki) سوراخ‌. هم‌ پيوند با ak`sul در زبان‌ پهلوي‌، بخش‌ نخست‌ اين‌ واژه‌ هم‌ پيوند باthehole (سوراخ‌) در زبان‌ انگليسي‌ و بخش‌ دوم‌ آن‌ نيز به‌ چم‌ سوراخ‌ (lock) در زبان‌ آلماني‌ است‌.
بُل‌: (bol) كارگرفتن‌ گوي‌ از هوا هنگام‌ بازي‌ گوي‌. و همريشه‌ با ball (گوي‌) در زبان‌ انگليسي‌.
شاسبِرَم‌: (ىasberam) گياه‌ دارويي‌ شاه‌ اسپرغم‌ و همريشه‌ با ahsparham`ى در زبان‌ پهلوي‌.
شِوپَرَك‌: uvparak)`(ىe خفاش‌ و همريشه‌ با ىpakparr در زبان‌ پهلوي‌.
اشگمبه‌: (eىgambeh) سيرابي‌. و همريشه‌ با aىkombak در زبان‌ پهلوي‌.
اُشمار: ar)`(oىm شمارش‌. و همريشه‌ با ar`oىm در زبان‌ پهلوي‌.
اُشمار كِرتِمُن‌: (oىmarkartemon) شمارش‌ كردن‌. و همريشه‌ با oىmurtan در زبان‌ پهلوي‌.
شَمبَت‌: (ىambat) شنبه‌، نخستين‌ روز هفته‌. در سرودة‌ جار جاري‌ شود شمبت‌ به‌ نوروز.همريشه‌ با (ىunbat) در زبان‌ پهلوي‌.
شيرنِه‌: (ىirneh) شيريني‌ و همريشه‌ با ىirenih در زبان‌ پهلوي‌.
فَرسَنگ‌: (farsang) سنجش‌ دوري‌ راه‌. هر فرسنگ‌ برابر 6 كيلومتر است‌ و همريشه‌ با farsangدر زبان‌ پهلوي‌.
كَرتُنِه‌: (kartoneh) آشيانة‌ مرغ‌ و هم‌ پيوند با katak در زبان‌ پهلوي‌. نيز همريشه‌ با kate در زبان‌مردم‌ شمال‌ آلمان‌ به‌ چم‌ كلبه‌.
ماما: a)`am`(m مادر. و همريشه‌ با واژة‌ am`m در زبان‌ پهلوي‌. و هم‌ پيوند با واژة‌ an`am`mدر زبان‌ فرانسوي‌ از ديدگاه‌ پيوند با زبانهاي‌ هند و اروپايي‌.
كارت‌: art)`(k كارد. و همريشه‌ با art`c در زبان‌ پهلوي‌.
گَرت‌: (gart) گرد. همريشه‌ با gart در زبان‌ پهلوي‌.
گِلِگي‌: (gelegi) گله‌گذاري‌. و همريشه‌ با gilak در زبان‌ پهلوي‌.
گوسبند: (gusband) گوسفند. و همريشه‌ با gospand در زبان‌ پهلوي‌ و همچنين‌ همريشه‌ با واژة‌گوسپنتا در زبان‌ اوستايي‌. با جابجايي‌ پ‌ و ب‌.
ويسا: a)`(viss بيست‌ تا و همريشه‌ با a`vist در زبان‌ اوستايي‌.
گُم‌: (gom) همريشه‌ با am`g در زبان‌ پهلوي‌ به‌ چم‌ اندازة‌ ميان‌ دو پا هنگام‌ راه‌ رفتن‌ و همچنين‌ ازديدگاه‌ پيوند با زبانهاي‌ هند و اروپايي‌ با واژة‌ go در زبان‌ انگليسي‌ هم‌ پيوند است‌.
گُمِز: (gomez) پيشاب‌. و همريشه‌ با ez`gom در زبان‌ پهلوي‌.
مَرتِمُن‌: (martemon) مردن‌. همريشه‌ با murtan در زبان‌ پهلوي‌.
يا: a)`(y به‌ چم‌ (جا) و ساييده‌ و دگرگون‌ شدة‌ ak`iy`g در زبان‌ پهلوي‌.
نيشدِمُن‌: iىdemon)`(n نشستن‌. و هم‌ پيوند با niىastan در زبان‌ پهلوي‌.
اَزمِه‌: (azmeh) هيزم‌. و همريشه‌ با ezm` در زبان‌ پهلوي‌.
اَك‌: (ak) آسيب‌. و همريشه‌ با ak` در زبان‌ پهلوي‌. همچنين‌ از ديدگاه‌ پيوند با زبانهاي‌ هند واروپايي‌، هم‌ پيوند با واژة‌ ache در زبان‌ انگليسي‌.
گيس‌: (gis) گيسو. و همريشه‌ با «es`g در زبان‌ پهلوي‌ و گِئس‌ اوستايي‌.»
لِو: uv)`(l لب‌. و هم‌ پيوند با laf در زبان‌ پهلوي‌ و لَو در زبان‌ اوستايي‌.
خِسَرتِه‌: (xesarteh) سرد. و هم‌ پيوند با sart در زبان‌ پهلوي‌، سَرِتا در زبان‌ اوستايي‌.
رِبرداري‌: ari)`(rebord دسترسي‌ داشتن‌ به‌ چيزي‌ يا جايي‌. گمان‌ مي‌رود با repport در زبانهاي‌انگليسي‌ و فرانسوي‌ كه‌ به‌ چم‌ بدست‌ آوردن‌ آگاهي‌ است‌ همريشه‌ باشد.
مِوش‌: uى)`(m ميش‌ (گوسفند ماده‌). و همريشه‌ با eى`m در زبان‌ پهلوي‌ و مِئشا در زبان‌اوستايي‌.
دُن‌: (don) دانه‌. و همريشه‌ با «anak`d» در زبان‌ پهلوي‌ و دان‌ُ در زبان‌ اوستايي‌.
زُما: a)`(zom داماد. و همريشه‌ با زاماتَر در زبان‌ اوستايي‌.
زُنامُن‌: amon)`(zon دانستن‌. و همريشه‌ با an`z در زبان‌ اوستايي‌.
واچيندِمُن‌: acindemon)`(v پايان‌ يافتن‌ كاري‌ يا برنامه‌اي‌ و همريشه‌ با acitan`v در زبان‌پهلوي‌.
جَخد: (jaxd) هم‌ اكنون‌، اينك‌. و هم‌ پيوند با واژة‌ just در زبان‌ انگليسي‌ از ديدگاه‌ پيوند زبانهاي‌هند و اروپايي‌.
بي‌: (bi) باشيدو هم‌ پيوند با كار tobe در زبان‌ انگليسي‌ از ديدگاه‌ پيوند با زبانهاي‌ هند و اروپايي‌.
پِرِ: (pere) پريروز. همريشه‌ با parer در زبان‌ پهلوي‌.
گِرد: (gerd) پسوند نام‌ شهرهاي‌ باستاني‌ بادگرد، دستگرد و مالواگرد در گركوية‌ باستان‌: اين‌ واژه‌بگونه‌اي‌ ديگر در زبانهاي‌ اروپايي‌ نيز ديده‌ مي‌شود مانند: «گِراد» در كونگِراد، شهري‌ در جنوب‌درياچة‌ آرال‌ در جنوب‌ سيبري‌. «گِراد» در نام‌ شهرهاي‌ ولگوگراد و پترگراد در كشور روسيه‌. «گارت‌» درنام‌ شهر اشتودگارت‌ در جنوب‌ آلمان‌. «گِراد» در نام‌ شهر بِلگِراد در كشور سربستان‌.
كِلِس‌: (keles) هر يك‌ از روزهاي‌ دوازده‌گانة‌ گردش‌ آبياري‌ در روستاهاي‌ گركويه‌ كه‌ گمان‌ مي‌رودبا واژة‌ class در زبان‌ انگليسي‌ كه‌ به‌ چم‌ دسته‌بندي‌ بكار مي‌رود همريشه‌ باشد.
واژ: (vaj) در پهلوي‌ واج‌ و باژ. ريشة‌ اوستايي‌ آن‌ وَچ‌، ريشة‌ سانسكريت‌ آن‌ وكاس‌ است‌. اين‌واژه‌ در زبان‌ انگليسي‌ voice است‌. در گركويه‌ به‌ چم‌ آواز دادن‌ كسي‌ با صداي‌ بلند است‌.

گيتِمُن‌: (gitemon) گرفتن‌. و هم‌ پيوند با واژة‌ «toget» در زبان‌ انگليسي‌.
گمبو: uo)`(gamb اتاقكهايي‌ كه‌ در كشتزارها براي‌ ماندگار شدن‌ كشاورزان‌ در شبها ساخته‌مي‌شود. و گمان‌ مي‌رود با واژة‌ camp در زبان‌ فرانسه‌ از يك‌ ريشه‌ باشد. camp در زبان‌ فرانسه‌ به‌چم‌ سراپرده‌ مي‌باشد. همچنين‌ در شهرستان‌ كهنوج‌ در شمال‌ بندرعباس‌ به‌ خانه‌هاي‌ گنبد ماننددامداران‌، كمپي‌ kampy گفته‌ مي‌شود كه‌ با واژة‌ گمبو از يك‌ ريشه‌ است‌.

پيوندميان‌گويش‌گركويه‌ا ‌با برخي‌ ديگر از گويشهاي‌ ايراني‌ و زبان‌ پارسي‌ نوين‌
برابر آنچه‌ كه‌ در كتاب‌ ادبيات‌ باستاني‌ ايران‌ آمده‌ است‌، گويش‌ گركويه‌اي‌ با نام‌ گويش‌ «پيكاني‌»با گويشهايي‌ مانند: نطنزي‌، ميمه‌اي‌، جوشقاني‌، گلپايگاني‌، خوانساري‌، جنوب‌ كاشان‌، كشه‌اي‌،زفره‌اي‌، سده‌اي‌، گزي‌، خورزوكي‌، كمشه‌اي‌، سگزي‌، اردستاني‌، آشتياني‌، ميان‌ ساوه‌ و همدان‌،محلاتي‌، سيوندي‌، ناييني‌، اناركي‌، زرتشتيان‌ يزد و كرمان‌، تاكستان‌ و پيرامون‌ آن‌، سمناني‌،سنگسري‌، شميرزادي‌، لاسگردي‌، سرخه‌اي‌، خوري‌، خلخالي‌، هرزندي‌ (هرزني‌) در آذربايجان‌ وگرينگان‌ در يك‌ گروه‌ زباني‌ جاي‌ دارند كه‌ امروزه‌ با نام‌ زبانهاي‌ نوين‌ ايران‌ بخش‌بندي‌ گرديده‌اند. وهمگي‌ از يادگارهاي‌ زبان‌ پهلوي‌ بشمار مي‌روند. سنجش‌ برخي‌ از واژگان‌ اين‌ گويشها راهي‌ است‌براي‌ شناخت‌ هر چه‌ بيشتر اين‌ گويش‌ در ميان‌ فرهنگ‌ دوستاني‌ كه‌ در اين‌ رشته‌ از فرهنگ‌ و تاريخ‌ايران‌ بزرگ‌ پژوهش‌ مي‌نمايند.

رِژامُن‌: amon`rej به‌ چم‌ ريختن‌ است‌ و در پيوند با گويشهاي‌ ديگر اين‌ چنين‌ آمده‌ است‌.
ديره‌ كين‌ سر به‌ سوداي‌ ته‌ كيجي‌ديره‌ كين‌ چش‌ چو خونين‌ اسره‌ ريجي‌
اين‌ سروده‌ به‌ گويش‌ آذري‌ است‌ و چم‌ آن‌ چنين‌ است‌.
ديري‌ است‌ كه‌ اين‌ سر به‌ سوداي‌ تو گيج‌ است‌ديري‌ است‌ كه‌ اين‌ چشم‌ اشك‌ خونين‌ مي‌ريزد.

و پيداست‌ كه‌ واژة‌ ريجي‌ در اينجا به‌ چم‌ مي‌ريزد آمده‌ است‌ كه‌ نماية‌ گركويه‌اي‌ آن‌ رِژووِ است‌ و تنهاجدايي‌ اين‌ دو واژه‌ جابجايي‌ نشانه‌هاي‌ «ژ» و «ج‌» است‌. از سوي‌ ديگر اين‌ واژه‌ در گويش‌ مردم‌ شهرگز در شمال‌ اصفهان‌ همانند گويش‌ گركويه‌اي‌ با نشانة‌ «ژ» آمده‌ است‌ براي‌ نمونه‌ در اين‌ سروده‌ كه‌ ازسروده‌هاي‌ درويش‌ عباس‌ گزي‌ است‌.

ساقي‌ وِر و بِه‌ جامُم‌ اَز آن‌ آب‌ِ ناب‌ رِژبر آتش‌ دلم‌ وِرو يك‌ قطره‌ آب‌ رِژ
كه‌ چم‌ آن‌ چنين‌ است‌:

ساقي‌ برخيز به‌ جامم‌ از آن‌ آب‌ ناب‌ ريزبر آتش‌ دلم‌ برخيز يك‌ قطره‌ آب‌ ريز
واج‌: (aj`v) به‌ چم‌ گفتار است‌ و در گويشهاي‌ گوناگون‌ بدينگونه‌ آمده‌ است‌.
در گركوية‌ باختري‌ مانند نيك‌آباد «واژ» و به‌ چم‌ با آهنگ‌ بلند كسي‌ را فرا خواندن‌، در حسن‌آباد درخاورگركويه‌ «واج‌» به‌ چم‌ گفتار، در زبان‌ پارسي‌ دري‌ با افزودن‌ نشانة‌ «ه‌» به‌ پايان‌ آن‌ بسان‌ «واژه‌» درآمده‌ است‌. در گويش‌ ابيانه‌ نيز با نشانة‌ «ژ» به‌ همين‌ چم‌ است‌.

اين‌ واژه‌ در گويش‌ آذري‌ با نشانة‌ «ج‌» و به‌ همين‌ چم‌ آمده‌ است‌. برابر سرودة‌ زير.

ديره‌ كين‌ سر به‌ آستانه‌ اچ‌ ته‌ دارم‌خود نواجي‌ كو ود بختي‌ چو كيجي‌
كه‌ چم‌ آن‌ چنين‌ است‌:
ديري‌ است‌ كه‌ سر به‌ آستانة‌ تو مي‌دارم‌خود نمي‌گويي‌ كه‌ بدبختي‌ چو گيجي‌
زووُن‌: (Zuvon) زبان‌. در گويش‌ خلخالي‌ نيز همينگونه‌ آمده‌ است‌. مانند اين‌ نوشتار «و اين‌زوان‌ تالشي‌، زوواني‌ كو، نزيكه‌، كه‌ درست‌ كفژنن‌ و همديگر حالي‌ بو» كه‌ چم‌ آن‌ چنين‌ است‌: و اين‌زبان‌ به‌ زبان‌ تالشي‌ بسيار نزديك‌ است‌ كه‌ درست‌ سخنهاي‌ يكديگر را در مي‌يابند.

نيزيك‌: (nizik) به‌چم‌نزديك‌ودرنوشتاربا انيزهم‌پيوندباگويش‌گركو ه‌اي‌به‌چم‌نزديك‌آمده است‌. اُو: ov)`) آب‌. در گويشهاي‌: هرزندي‌، زرتشتي‌، بختياري‌ و بسياري‌ از ديگر گويشهاي‌ ايراني‌ به‌همينگونه‌ آمده‌ است‌ «اين‌ واژه‌ در گويش‌ مردم‌ دليجان‌ (اَوِ) آمده‌ است‌.»
كِژمِژ: (kejmej) كشمش‌. و در بيشتر گويشهاي‌ ايراني‌ و از نمونه‌ گويش‌ هرزندي‌ به‌ همين‌ گونه‌آمده‌ است‌.
شِما: a)`(ىem شما. در بيشتر گويشهاي‌ ايراني‌ بدينسان‌ آمده‌ است‌. اين‌ واژه‌ در گويش‌ هرزندي‌به‌ گونة‌ «شِمِه‌» آمده‌ است‌.
هاما: a)`am`(h ما. در بيشتر گويشها با اندك‌ جدايي‌ به‌ همين‌ چم‌ آمده‌ است‌ مانند: آما در گويش‌هرزندي‌، هاما در گويش‌ ابيانه‌، هاما در گويش‌ مردم‌ دليجان‌.
وَرِه‌: (vareh) بچة‌ گوسفند. در بيشتر گويشهاي‌ ايراني‌ به‌ همين‌ گونه‌ است‌: اين‌ واژه‌ در گويش‌هرزندي‌ وَرِه‌ و در گويش‌ مردم‌ دليجان‌ وَرِ آمده‌ است‌.
چوندَر: undar)`(c چغندر. در گويش‌ سنگسري‌ «چوندَر» در گويش‌ دليجاني‌ «چُندَر» آمده‌ است‌.
اووَر: (uvar) آنجا. اين‌ واژه‌ در زبان‌ هرزندي‌ به‌گونه‌ «وَرُ» آمده‌ ولي‌ به‌ همان‌ چم‌ است‌. در گويش‌زرتشتي‌ آوَر.
مُكاش‌: aى)`(mokk ابزاري‌است‌براي‌چيدن‌مو ،درگويش‌ارمني‌«ماغاش‌» گويش‌ دليجان‌ «مَنغاش‌»
جي‌: (ji) هم‌. در بيشتر گويشها و از نمونه‌ در گويش‌ هرزندي‌ نيز به‌ همين‌ چم‌ آمده‌ است‌.
آر: ar)`) آسياب‌. در گويش‌ مردم‌ مردم‌ دليجان‌ به‌ گونة‌ «آرَ» در گويش‌ سمناني‌ «آرَ»
زُما: a)`(zomm داماد. در بيشتر گويشها و از آن‌ نمونه‌ در گويش‌ سمناني‌ نيز به‌ همين‌ چم‌ است‌.

دِمادُن‌: adon)`(dem روزنه‌ و هواكش‌ تنور نانوايي‌ است‌. اين‌ واژه‌ در گويش‌ مردم‌ دليجان‌ «هُل‌دَمِن‌َ» آمده‌ است‌. با اين‌ جدايي‌ كه‌ دِما + دُن‌ به‌ چم‌ جايگاه‌ دميدن‌ هوا و هُل‌ + دَمِن‌َ به‌ چم‌ سوراخ‌دميدن‌ هوا است‌.
واپَرسامُن‌: amon)`apars`(v پرسيدن‌. در بيشتر گويشها و از نمونه‌ گويش‌ دليجان‌ بگونة‌«واپُرسي‌» و در گويش‌ آذري‌ در نماية‌ سوم‌ كس‌ «پوپارسُر» است‌ كه‌ در گويش‌ گركويه‌اي‌ بسان‌«واپَرسو» آمده‌ است‌.
نيشدِمُن‌: (niىdemon) سوم‌ كس‌ تنها در زمان‌ كنوني‌: در گركويه‌ «نيشدِه‌» در زبان‌ آذري‌ «نِشتِه‌» ودر زبان‌ پارسي‌ نوين‌ نشسته‌.
وارِه‌: areh)`(v آب‌بند كوچك‌ دركرتهاي‌كشاورزي‌. اين‌ واژه‌ در گويش‌ آذري‌ «واريان‌» آمده‌ است‌.
زُنامُن‌: amon)`(zon دانستن‌. نماية‌ سوم‌ كس‌ در زمان‌ كنوني‌، در گويش‌ گركويه‌اي‌ به‌ گونة‌ «زُنو»در گويش‌ آذري‌ «زانير» و در گويش‌ مردم‌ دليجان‌ «زُن‌َِ» آمده‌ است‌.
هِورده‌: urdeh)`(h خرده‌. در گويش‌ آذري‌ «هُردِه‌» آمده‌ است‌.
كييِه‌: (kiyeh) خانه‌. اين‌ واژه‌ در گويش‌ زرتشتي‌ «كِذِه‌» در گويش‌ ابيانه‌اي‌ «كيا» است‌.
پُرِ: (poreh) پسر. اين‌ واژه‌ در گويش‌ زرتشتي‌، «پُرُ» در گويش‌ ابيانه‌اي‌ «پوره‌» و در گويش‌دليجاني‌ «پورَ» آمده‌ است‌.
دُتي‌: (doti) دختر. اين‌ واژه‌ در گويش‌ مردم‌ ابيانه‌ «دُتِه‌» در گويش‌ زرتشتي‌ «دُت‌» و در گويش‌دليجاني‌ «دِت‌َ» آمده‌ است‌.
گاره‌: areh)`(g پايين‌. در گويش‌ زرتشتي‌ «گار» آمده‌ است‌.
ب‌ُ: (bo) بود. در گويش‌ زرتشتي‌ «ب‌ُ» و در گويش‌ مردم‌ دليجان‌ «ب‌َ» آمده‌ است‌.
كاركَرتِمُن‌: arkartemon)`(k كار كردن‌. در گويش‌ زرتشتي‌ «كَرت‌ُ كارتا» آمده‌ است‌.
هِزِه‌: (hezeh) ديروز. در گويش‌ زرتشتي‌ به‌ گونة‌ «هِزي‌» آمده‌ است‌.
جِر: (jer) زير. در گويش‌ سمناني‌ «جير» گيلكي‌ «جير» دليجاني‌ «جير»
وَرسَتِمُن‌: (varsatemon) سنجش‌ و كشيدن‌. در گويش‌ سمناني‌ «وَرسوتيون‌» در گويش‌ دليجان‌«برستن‌»
تش‌: (taى) آتش‌. در گويش‌ بختياري‌ «تَش‌» در گويش‌ زرتشتي‌ «تش‌» در گويش‌ هرزندي‌ «اُتَش‌».
اِمشِو: uv)`(emى امشب‌. در گويش‌ زرتشتي‌ «اِمشِو» در گويش‌ ابيانه‌اي‌ «اِمشِو»
هِدبِشِو: uv)`(hedbeى ديشب‌. در گويش‌ زرتشتي‌ «هِدي‌ شِو» آمده‌ است‌. در گويش‌ مردم‌ دليجان‌«هِزِشِو»
سووال‌: al)`(ىuv ساقة‌ گندم‌ است‌. در گويش‌ نيشابوري‌ «سِفال‌» در گويش‌ دليجاني‌ «سوال‌َ» درگويش‌ سمناني‌ «سوال‌»
وِچِه‌: (veceh) بچه‌، كودك‌. در گويش‌ زرتشتي‌ «وَچَه‌» در گويش‌ مردم‌ دليجان‌ «وَچ‌َ» آمده‌ است‌.در اين‌ واژه‌ در سنجش‌ آن‌ با زبان‌ پارسي‌ نوين‌ نشانه‌هاي‌ «و» و «ب‌» جابجا شده‌ است‌.
بَر: (bar) در خانه‌ يا در ساختمان‌. اين‌ واژه‌ در گويش‌ ابيانه‌اي‌ نيز «بَر» آمده‌ است‌.
كايا: a)`ay`(k كجا. اين‌ واژه‌ در گويش‌ ابيانه‌اي‌ «كويا» و در گويش‌ دليجاني‌ «كوگا» آمده‌ است‌.
هييِه‌: (hiyeh) جو. در گويش‌ هرزندي‌ به‌ گونة‌ «يَو» آمده‌ است‌.
سو: o)`(s سيب‌. در گويش‌ ابيانه‌اي‌ «سو» در گويش‌ دليجان‌ «سَووِ».
سَهَر: (sahar) استخر آب‌. اين‌ واژه‌ در گويش‌ ابيانه‌ «سَرَه‌» آمده‌ كه‌ دگرگون‌ شدة‌ واژة‌ سَهَر است‌.
كِشامُن‌: amon)`(keى كشيدن‌. نماية‌ ابيانه‌اي‌ آن‌ «كشايَن‌» است‌.
هَمَرتِمُن‌: (hamartemon) شكستن‌. در گويش‌ ابيانه‌ «هِماردَن‌» در گويش‌ دليجان‌ «هَمِردَن‌»
زِو: u)`(z زود. در گويش‌ ابيانه‌اي‌ «زِو» در گويش‌ مردم‌ دليجان‌ «زِو»
دِور: or)`u`(d دور و دير.هردوبكارمي‌رود.در گويش‌ ابيانه‌اي‌ «دِور» و «دِر» در گويش‌ دليجان‌«دِور»
گِزَر: (gezar) زردك‌. در گويش‌ سمناني‌ «گِزرَ» و در گويش‌ مردم‌ دليجان‌ «گَزَر»
واتِمُن‌: atemon)`(v گفتن‌. اين‌ واژه‌ در گويشهاي‌ كردي‌، ابيانه‌اي‌ و دليجاني‌ «واتَن‌» آمده‌ است‌.
شوندِمُن‌: (ىondemon) رفتن‌. در گويش‌ ابيانه‌ «شويَن‌» در گويش‌ زرتشتي‌ «شُدُون‌»
يُهُن‌: (yohon) اينجا. اين‌ واژه‌ در گويش‌ زرتشتي‌ «مُنِه‌» آمده‌ است‌.
اوهون‌: (uhun) آنجا. اين‌ واژه‌ نيز در گويش‌ زرتشتيان‌ به‌ گونة‌ «اُنِه‌» آمده‌ است‌.
اَزمِه‌: (azmeh) اين‌ واژه‌ در پارسي‌ نوين‌ به‌ گونة‌ «هيزم‌» در آمده‌ است‌.
وَروَسِمُن‌: (varvassemon) پريدن‌. در پارسي‌ نوين‌ به‌ گونة‌ «برجِستن‌» آمده‌ است‌.
يادآوري‌:
در واژه‌هايي‌ مانند اُفدو، سو، خو، تو، دِشو و گُلُو در سنجش‌ با پارسي‌ نوين‌، نشانه‌هاي‌ «و» و«ب‌» جابجا شده‌ است‌. مانند: آفتاب‌، سيب‌، خواب‌، تاب‌، دِشاب‌ و گلاب‌
در واژه‌هايي‌ مانند: جُم‌، خُم‌، خمِه‌، نُمِه‌ و نُم‌، نشانه‌هاي‌ «ا» و «م‌» پشت‌ سر هم‌ با «و» و «م‌» جابجاشده‌ است‌. مانند: جام‌، خام‌، خامه‌، نامه‌ و نام‌.
چاوُر: avor)`(c چادر. در سنجش‌ با پارسي‌ نوين‌، نشانه‌هاي‌ «د» و «و» جابجا شده‌ است‌.
لوبا: a)`(lubb روباه‌. در اين‌ واژه‌ نشانه‌هاي‌ «ل‌» و «ر» جابجا شده‌ است‌.
اسبُهُن‌: (esbohon) اصفهان‌. در اين‌ واژه‌ در سنجش‌ با پارسي‌ ميانه‌ نشانه‌هاي‌ «پ‌» و «ب‌» و درسنجش‌ با پارسي‌ نوين‌ نشانه‌هاي‌ «ف‌» و «ب‌» جابجا شده‌ است‌.
ناگفته‌ نماند هنگام‌ بكار بردن‌ برخي‌ از واژه‌ها، مردم‌ روستاهاي‌ باختر و خاور و مردم‌ برخي‌ ازكويهاي‌ هر روستا، نمايه‌هاي‌ دو گانه‌اي‌ بكار مي‌برند كه‌ جابجا شدن‌ نشانه‌ها در اين‌ واژه‌ها نيز خودجستار ديگري‌ در زبان‌شناسي‌ دارد. مانند: «خو» و «هو» كه‌ هر دو به‌ چم‌ «خود» بكار مي‌رود و يا«اِوچكي‌» و «اِوشكي‌» كه‌ هر دو به‌ چم‌ «هيچكس‌» بكار مي‌رود. همچنين‌: نِمِكدُن‌ و نِمَكلُن‌ كه‌ هر دوگونة‌ آن‌ به‌ چم‌ نمكدان‌ و كان‌ نمك‌ بكار مي‌رود.
يكي‌ ديگر از شگفتيهاي‌ گويش‌ گركويه‌اي‌ كه‌ در گويش‌ مردم‌ روستاي‌ پيكان‌ ديده‌ مي‌شود بكاربردن‌ نشانة‌ «پ‌» بجاي‌ «ف‌» است‌. از اينرو مردم‌ اين‌ روستا واژه‌هاي‌ فلفل‌، فردوس‌، فروش‌، فيروزه‌،فندق‌ و مانند اينها را پلپل‌، پردوس‌، پروش‌، پيروزه‌ و پندق‌ بكار مي‌برند و از آنجا كه‌ برخي‌ از اين‌وژاه‌هابه‌نماية‌ پارسي‌ باستان‌ نزديكتر است‌، مي‌توان‌ گويش‌ مردم‌ پيكان‌ را در سنجش‌ با ديگرروستاها ريشه‌دارتر دانست‌ زيرا براي‌ نمونه‌ «واژة‌ پردوس‌ كوتاه‌ شدة‌ واژة‌ ez`parada در زبان‌مادهاست‌ كه‌ نماية‌ پارسي‌ نوين‌ آن‌ پرديس‌ و فرودس‌ عربي‌ شدة‌ آن‌ است‌.» ناگفته‌ نماند، بكار بردن‌«پ‌»بجاي‌«ف‌»درگذش تة‌نه‌چندان‌دوردرروستاه ي‌حسين‌آباد،محمدآباد و نصرآباد نيز روايي‌ داشته‌ كه‌امروزه‌ كاربرد چنداني‌ ندارد.

kodiak آنلاین نیست.   پاسخ با نقل قول
پاسخ

برچسب ها
گویش‌ گرکویه‌ای, گردش, گردشگري, درباره طبيعت, طبيعت, طبيعت و توريسم, طبيعت گردي


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code هست فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
کد HTML غیر فعال است

انتخاب سریع یک انجمن

War Dreams    Super Perfect Body    Scary Nature    Lovers School    Winner Trick    Hi Psychology    Lose Addiction    Survival Acts    The East Travel    Near Future Tech    How Cook Food    Wonderful Search    Discommend

Book Forever    Electronic 1    Science Doors    The Perfect Offers    Trip Roads    Travel Trip Time    Best Games Of    Shop Instrument    Allowedly


All times are GMT. The time now is 12:55 PM.


کپی رایت © 1388 . کلیه حقوق برای وبگاه حرف روز محفوظ است